بی ارزشترین نوعِ افتخار
افتخار به داشتن ویژگیهایی است که خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد:
مثلِ : « چهره، قد، رنگ چشم، ملیت، ثروت خانوادگی و……..»
لطفا از چیزهایی که خودتان به دست آورده اید حرف بزنید…
مثل: انسانیت، مهربانی، گذشت، صداقت ، و…
❣شاید حافظهتان خوب نباشد اما لازم است كه برای خوب سخن گفتن، حافظه خوبی داشته باشید و چیزهای زیادی را حفظ كرده باشید تا بتوانید از آنها در جملههایتان بهكار ببرید. شعر زیاد حفظ كنید، جملههای آموزنده و… .
❣از چی دارید حرف میزنید؟ لطفا بیگدار به آب نزنید و درباره چیزی كه نمیدانید یا كم میدانید، صحبت نكنید.
❣واجبتر از همه، این است كه كمی روانشناسی بلد باشید و بدانید چطوری میشود در مردم شور برانگیخت.
❣از انتقاد نترسید. اصلا دربهدر دنبال كسی باشید كه از شما انتقاد كند. همینطور زل بزنید توی چشمهایش تا از شما انتقاد كند و شما هم بروید و این مشكلات را رفع كنید.
❣خوب مطالعه كنید و از همه چیز اطلاعاتی به دست بیاورید تا این مطالعه، خودش را در حرفهای شما نشان بدهد.
هاروت و ماروت
در روزگاران پيش، پس از عصر حضرت سليمان (ع) سحر و جادوگرى در ميان مردم بابِل به طور عجيبى رايج شده بود. بابِل از شهرها و سرزمينهاى تاريخى مربوط به پنج هزار سال قبل است، كه شامل منطقه وسيعى بين رود فرات و دجله می شد.
داراى تمدن عظيمى بود، و آن چنان بزرگ شد كه به آن كشور بابِل می گفتند. اين كشور داراى شهرهايى بزرگ و قلعه هايى بلند، و قصرهاى سر به فلك كشيده و بتكده هاى عظيم بود، و اكنون از آن بناهاى عظيم، خرابه هايى باقى مانده است كه جزء آثار باستانى به شمار می آيد.
سحر و جادوگرى در ميان مردم بابِل بسيار رايج بود، آنها از طلسمات و علف هاى مخصوص و پاشيدن آب متبرك، و دوختن نوارهاى مخصوص، براى انجام كارهاى حيرت انگيز و شگفت آور استفاده می كردند.
حضرت سليمان (ع) تمام نوشته ها و اوراق جادوگرى مردم بابِل را جمع آورى كرد، و دستور داد تا در محل مخصوصى نگهدارى كنند (اين نگهدارى براى آن بود كه مطالب مفيدى براى دفع سحر در ميان آنها وجود داشت) سليمان (ع) به اين ترتيب براى نابودى سحر و جادوگرى اقدام نمود.
ولى پس از وفات سليمان، گروهى آن اوراق را بيرون آورده و به اشاعه و تعليم سحر پرداختند، و بار ديگر بازار سحر و جادو رونق گرفت.
براى جلوگيرى از سحر و جادو، و زيان هاى آن لازم بود اقدامى جدى صورت بگيرد و براى جلوگيرى از آن چاره اى جز اين نبود، كه مردم راه باطل كردن سحر را ياد بگيرند و چنين كارى مستلزم آن است كه خود سحر را نيز ياد بگيرند، تا بتوانند با فوت و فنّ دقيق، آن سحرها را باطل نمايند.
خداوند دو فرشته هاروت و ماروت را به صورت انسان به ميان مرم بابِل فرستاد، تا به آنها سحر و جادو ياد بدهند، تا بتوانند از سحر ساحران جلوگيرى نمايند.
آمدن هاروت و ماروت در ميان مردم بابِل فقط به خاطر تعليم سحر براى خنثی سازى سحر بود، از اين رو آنها به خصوص به هر كس كه سحر می آموختند، به او اعلام می كردند كه:
?انَّما نَحنُ فِتنَةٌ فَلا تَكفُرْ؛
ما وسيله آزمايش تو هستيم كافر نشو. (و از اين تعليمات سوء استفاده نكن).
اما آنها از تعليمات هاروت و ماروت، سوء استفاده كردند، تا آن جا كه با سحر و جادوى خود به مردم آسيب می رساندند، و بين مرد و همسرش جدايى می افكندند و مشمول سرزنش شديد الهى شدند.
?قصه هاى قرآن
✏️محمد محمدى اشتهاردی
اگر مدام از آینده بترسی،
باخته ای…
چرا که زندگی تو..
همچون بادکنکی می شود
در دستان کودکی
که همیشه ترس از ترکیدن آن
لذت داشتنش را از بین می برد..
پدر عزیز:
لطفا خالصانه بابا ❤️ باشید
درست است که شما بعنوان پدر خانواده زمان زیادی را به فعالیت در بیرون منزل می پردازید ولی باز هم به صلاح و مصلحت شماست که در شبانهروز لااقل نیم ساعت با فرزندتان همراه باشید، با او حرف بزنید، بگویید و بخندید، استراحت و تفریح کنید.
به هر حال بابای يك ساعتی و حتی نیمساعتی بهتر از بابای هیچ وقتی است.
?اما در همان مدت کوتاه خالصانه بابا باشید و فکر و ذهنتان را به صد جای دیگر نفرستید.
مثلاً در حالی که بچه را بغل کردهاید با خانم در مورد رفتن یا نرفتن به خانه مادرش مشاجره نکنید.
?????????
روزی هارون الرشید مبلغی به بهلول داد که آنرا در میان فقرا و نیازمندان تقسیم نماید بهلول وجه را گرفت و بعد از لحظه بخود خلیفه رد کرد .
هارون از علت آن سئوال نمود
بهلول جواب داد که من هر چه فکر کردم از خود خلیفه محتاج تر و فقیر تر کسی نیست این بود که من وجه را بخود خلیفه رد کردم چون میبینم مأمورین و گماشتگان تو در دكانها ایستاده و بضرب تازیانه مالیات و باجو خراج از مردم میگیرند و در خزانه تو میریزند و از این جهت دیدم که احتياج تو از همه بیشتر است لذا وجه را بشما بر گرداندم.
✏️محمود همت
?بهلول عاقل
✏️دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند. با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و آن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد.
چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و از اقصی نقاط دنیا، عالمان و عرفا و زهاد به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر میکرد فرصت همنشینی با دوستان قدیم هم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر میپرداخت.
برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادر است چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق، و من از او برترم!
همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت، پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت: «برادر تو را بیامرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم.»
برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت: «خداوندا، من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او میبخشی، آنچه کردهام مایه رضای تو نیست؟!»
ندا رسید: «آنچه تو میکنی ما از آن بینیازیم ولی مادرت از آنچه او میکند، بینیاز نیست. تو خدمت بینیاز میکنی و او خدمت نیازمند. بدین حرمت، مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم.»
?منبع:کتاب فارسی اول دبستان سال ۱۳۲4
✍شهيد ستاري به روايت همسر،❣
یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم «منصور جان، مگه جا قحطیه که میآی میایستی وسط بچهها نماز؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.»
تسبیح را برداشت و همان طور که میچرخاندش، گفت «این کار #فلسفه داره. من جلوی اینها نماز میایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً بهشون بگم بیایین نماز بخونین!؟»
قرآن هم که میخواست بخواند، همین طور بود. ماه رمضان ها بعد از سحر کنار بچهها می نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن میخواند. همه دورش جمع میشدیم. من هم قرآن دستم می گرفتم و خط به خط با او می خواندم. اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. میگفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم،
?باید با #عمل خودمان نشانش بدهیم.