تعادل رو توی محبت به همسرتون حفظ کنید
مبادا از فرط عشق به حدی قربون صدقهاش بریدکه حوصلهاش رو سر ببرید.
این روش تون باعث میشه محبتتون براش تکراری و غیر جذاب بشه
تعادل رو توی محبت به همسرتون حفظ کنید
مبادا از فرط عشق به حدی قربون صدقهاش بریدکه حوصلهاش رو سر ببرید.
این روش تون باعث میشه محبتتون براش تکراری و غیر جذاب بشه
?مصاحبه دکتر احمد طیب رئیس الازهر درباره شیعه و سنی در شبکه نیل مصر
❓- خبرنگاری سؤال کرد آیا به نظر شما عقاید شیعه مشکل ندارد؟
شیخ طیب جواب داد: نه چه مشکلی دارند، ۵۰ سال پیش شیخ شلتوت فتوا داده است که شیعه مذهب پنجم اسلام و مانند مذاهب دیگر است.
❓- خبرنگار گفت: فرزندان ما در حال شیعه شدن هستند چه باید بکنیم؟
شیخ جواب داد: خوب بشوند مگر کسی از مذهب حنفی با مالکی برود ما اشکالی به او می گیریم؟ خوب این ها هم از مذهب چهارم به مذهب پنجم رفته اند.
❓- خبرنگار پرسید شیعیان با ما درحال قوم و خویشی هستند و با فرزندان ما ازدواج می کنند.
شیخ جواب داد: چه اشکالی دارد، بین مذاهب ازدواج آزاد است.
❓- خبرنگار گفت: می گویند شیعیان قرآنشان فرق می کند.
شیخ طیب پاسخ داد: این حرف ها خرافه پیرزن ها است. قرآن شیعیان با ما هیچ فرقی ندارد و حتی رسم الخطشان نیز مانند قرآن ما است.
❓- خبرنگار گفت: ۲۳ روحانی از یک کشور(عربستان) فتوا داده اند که شیعیان کافرند، رافضی هستند.
شیخ گفت: برای مسلمین جهان فقط الازهر می تواند فتوا دهد و فتوای آنها اعتباری ندارد.
❓- خبرنگار گفت: پس این اختلافاتی که بین شیعه و سنی مطرح می کنند چیست؟
شیخ پاسخ داد: این اختلافات سیاست خارجی است و می خواهد بین شیعه و سنی اختلاف بیاندازد.
❓- خبرنگار گفت من یک سوال جدی دارم: شیعیان که ابوبکر و عمر را قبول ندارند، چگونه می گویید این ها مسلمان هستند؟
شیخ طیب گفت: بله قبول ندارند، اما مگر اعتقاد به ابوبکر و عمر جزو اصول دین اسلام است؟
قصه ابوبکر و عمر یک قصه تاریخی است و تاریخ به اصول اعتقادات ربطی ندارد.
❓- خبرنگار که از این جواب جا خورده بود گفت: شیعیان یک ایراد دارند آن هم اینکه می گویند امام زمانشان از ۱۰۰۰ سال پیش هنوز زنده است.
شیخ پاسخ داد: خوب ممکن است، چرا ممکن نباشد، ولی دلیلی ندارد ما اعتقاد آنان را داشته باشیم .
❓- خبرنگار پرسید: آیا ممکن است کودک ۸ ساله امام باشد؟ شیعیان معتقدند کودک ۸ ساله امام شده است.
شیخ گفت: وقتی یک طفل در گهواره پیغمبر بشود اینکه یک کودک ۸ ساله هم امام باشد عجیب نیست، هرچند ممکن است ما به عنوان اهل تسنن این اعتقاد را قبول نداشته باشیم؛ اما این موضوع به اسلام آنها صدمه ای نمی زند و آنها مسلمانند.
دکتر شجاعی فرد استاد مکانیک دانشگاه علم و صنعت بعد از بیان گزارش بالا گفت:
این مناظره برای من بسیار جالب بود
و تلاش کردم تا با شیخ طیب تماس برقرار کرده و از او تشکر کنم.
در تماس تلفنی به او گفتم شما بهترین دفاع را از شیعیان کردید و اگر یک روحانی شیعه آنجا بود شاید اینگونه دفاع نمی کرد و حداقل ملاحظه هایی می کرد اما شما حتی اعتقاد به ابوبکر و عمر را هم از اسلام جدا کردید.
شیخ طیب گفت:??
✅وقتی که آیت الله خامنه ای اینطور محکم جلوی آمریکا ایستادگی کرد و توانست در بحث انرژی هسته ای آمریکا را به زانو درآورد
و از این طرف هم سید حسن نصرالله و حزب الله هم جلوی رژیم صهیونیستی ایستادند و کمر اسرائیل را در جنگ 33 روزه شکستند، من دیدم که این ها افتخار اسلام است و آمریکا و دوستانش می خواهند این ها را کار شیعه تندرو معرفی کنند و بگوید شیعه هم مسلمان نیست و رافضی است و این افتخار را از جهان اسلام دور کنند؛ برای اینکه جوانان ما احساس غرور بکنند که این افتخارات متعلق به اسلام است، 8 برنامه در تلویزیون برگزار کردم تا بگویم شیعه مسلمان است و شیعه با ما هیچ فرقی ندارد و یکی از مذاهب اسلام است .
امام علی علیه السلام در وصیت خود به امام حسن علیه السلام فرمودند: از مردم توقعی نداشته باش زیرا مردمی هستند که:
❖ اگر عالِم باشی به تو ایراد میگیرند
و اگر جاهل باشی راهنمایی ات نمی کنند،
❖ اگر در طلب علم برآیی، میگویند:
خود را به زحمت انداخته است
و اگر از طلب علم دست بکشی، میگویند: ناتوان و کودن است.
❖ اگر در عبادت پروردگارت استوار باشی، میگویند: خود نما و ریاکار است.
و اگر عبادتت کم باشد می گویند: کافر است.
❖ اگر سکوت اختیار کنی، میگویند:
از سخن گفتن عاجز است و اگر سخن بگویی، میگویند: پر حرف است.
اگر انفاق کنی، میگویند: اسرافکار است
و اگر صرفه جویی کنی، میگویند: خسیس است.
❖ اگر به آنچه آنها دارند نیازمند شوی، از تو میبُرند و به بد گویی ات میپردازند
و اگر به آنان اعتنایی نکنی، تکفیرت میکنند!
آری پسرم!
این است خصوصیت مردم زمانه ی تو.
? بحار الأنوار ، جلد 77 ، صفحه 234
از گفتار و رفتار رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره فاطمه به خوبی روشن میشود که علاقه آن حضرت به دخترش فاطمه، بیش از اندازه محبت یک پدر به دخترش بوده است. این رفتار به ایمان و تقوی و اعمال و رفتار فاطمه مربوط میشود؛ زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله دختران دیگری هم داشتند، اما درباره آنها تعبیرهایی چون «بضعة منی» یا «روحی التی بین جنبی» یا «احبّ الناس الی» و مانند این سخنان را نگفته اند.
و باز این اظهار علاقه و محبت تنها به منظور دلجویی از فاطمه علیها السلام نبود که چون مادر خود را از دست داده بود، پیامبر بخواهد از دختر کوچکش دلجویی کند تا از نداشتن مادر رنج نبرد و عقده ا ی برای او ایجاد نشود؛ چنان که برخی تصور کرده اند؛ زیرا این اظهار علاقه و محبت تا پایان عمر پیامبر؛ یعنی هنگامی که فاطمه شوهر کرد و بچه دار شد، بلکه تا آخرین ساعات زندگی آن حضرت نیز ادامه داشت و هیچ تغییری در آن پیدا نشد؛ چه بسا روز به روز بیشتر میشد و فاطمه تنها زنی بود که پیامبر هنگام رحلت اسراری به او گفت و آهسته و خصوصی با او صحبت کرد؛ تا آنجا که عایشه میگوید: پیامبر را میدیدم، هرگاه فاطمه نزد او میآمد، برمی خاست و او را دربر میگرفت و میبوسید و در جای خود مینشانید. عایشه که گویا از دیدن این منظره ناراحت میشد و حسادت میکرد به پیامبر میگفت: این چه کاری است که میکنی؟ میفرمود:
«یا عایشَة اِذَا اشتَقتُ اِلَی الجَنَّةِ قَبَّلتُ نَحرَ فاطِمة؛ ای عایشه هرگاه مشتاق بهشت میشوم گلوی فاطمه را میبوسم». [۱]
و باز از عایشه نقل شده که میگفت:
«ما کانَ اَحَدٌ مِنَ اَلرَّجالِ اَحَبُّ اِلی رَسوُلِ اللهِ مِن عَلّی وَلا مِنَ النِّساءِ اَحَبُّ اِلََیهِ مِن فاطِمَة؛ از مردان کسی نزد پیامبر محبوب تر از علی نبود و از زنان کسی را بیشتر از فاطمه دوست نمی داشت». [۱]
این حدیث به طور متواتر از شیعه و اهل سنت نقل شده که پیامبر اسلام درباره زهرا علیها السلام فرمود:
«فاطِمَةُ سَیدَةِ نِساءِ العالَمین؛ فاطمه بزرگ و بانوی زنان جهانیان است». [۲]
از نظر نزدیکی به حق تعالی نیز به مقامی رسید که رسول خدا صلی الله علیه و آله مکرّر به او میفرمود: «یا فاطِمَة اِنَّ اللهَ لَیغضِبُ لِغَضَبِکَ وَ یرضی لِرِضاکَ؛ ا ی فاطمه به راستی خدای تعالی با خشم تو خشم میکند و با خشنودی تو، خشنود و راضی میشود». [۳]
شدت علاقه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به حضرت فاطمه به اندازه ای بود که بارها میفرمود: «فاطِمَة بَضعَةٌ مِنّی؛ فاطمه پاره تن من است». [۴]
و در برخی از آنهاست که در پی جمله بالا فرمود:
«وَ هِی قَلبِی الَّذی بَینَ جَنبَی؛ و او جان و دل من است که در سینهام قرار دارد». [۵]
السلام فرمود: فاطمه علیها السلام. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: دخترکم برخیز. فاطمه برخاست و پیامبر صلی الله علیه و آله به جای او نشست و به آسیاب کردن مشغول شد و بدین ترتیب به علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام کمک کرد. [۳]
حضرت زهرا علیها السلام تنها زن همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و پنجمین تن از خمسه طیبه علیهم السلام بود. پدر بزرگوارش پیوسته در جمع اصحاب، فضایل ملکوتی او را بیان میداشت. از جمله میفرمود:
«اِنَّ اللهَ یغضِبُ لِغَضَبِ فاطِمَه وَ یرضی لِرِضاها؛ همانا خداوند برخشم فاطمه علیها السلام خشم میگیرد و با خشنودی او راضی میشود». [۴]
و میفرمود: «او سرور زنان عالم است».
ب) حضرت زهرا علیها السلام در بیان معصومان علیهم السلام
—————
[۱]: ۱ فضائل الخمسه، ج۳، ص۱۲۷.
[۱]: فضائل الخمسه، ج ۱۰، صص ۱۶۷ ۱۸۲.
[۲]: بحارالانوار، ج۴۳، ص ۱۱۰؛ احقاق الحق، ح۱۰، صص ۲۷ ۱۱۵. و در برخی از آنها «سَیدَةِ نِساءِ اَهلِ الجَنَّة» و «سَیدَةِ نِساءِ هذِهِ الاُمَّة» و «سَیدَةِ المُؤمِنین» ذکر شده و با مراجعه به دو کتاب به ویژه کتاب احقاق الحق به خوبی مشخص میشود که روایات بالا را اهل سنت به مراتب بیشتر از شیعه روایت کرده اند.
[۳]: بحارالانوار، ج۴۳، ص ۱۹؛ ذخائر العقبی، ص۳۹؛ اسدالغابه، ج ۵، ص ۵۲۲؛ اصابه، ج۸، ص ۱۵۹؛ تهذیب التهذیب، ج ۱۲، ص ۴۴۱؛ کنزالعمال، ج ۶، ص ۲۱۹؛ میزان الاعتدال، ج ۲، ص ۷۲.
[۴]: بحارالانوار، ج۴۳، ص ۹۲؛ صحیح، ج ۲، ص۳۱۹؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص ۱۵۸؛ حلیة الاولیاء، ج ۲، ص ۲۱۹ و ج ۸، ص۳۱۵؛ صواعق، ص ۱۰۷.
[۵]: بحارالانوار، ج ۴۳، صص ۲۴ و ۸۰.
[۳]: بحارالانوار، ج۴۳، ص ۵۰.
[۴]: منتخب کنزالعمّال، ج۵، صص ۹۶ و ۹۷؛ مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۵۳.
امام حسن عليه السلام مى فرمايد:
مادرم زهرا عليهاالسلام را در شب جمعه ديدم تا سپيده صبح مشغول عبادت و ركوع و سجود بود و مؤ منين را يك يك نام مى برد و دعا مى كرد، اما براى خودش دعا نكرد عرض كردم :
- مادر جان چرا براى خودتان دعا نمى كنيد؟
فرمودند:
- فرزندم اول همسايه ، بعد خويشتن ! (الجار ثم الدار!)
بحارالانوار، ج 43، ص 81 و ج 89، ص 313 و ج 93، ص 388 با كمى تفاوت .
[الأمالي للصّدوق ] الطَّالَقَانِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَرِيرٍ الطَّبَرِيِّ، عَنْ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِالْوَاحِدِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَلِيٍّ السُّدِّيِّ، عَنْ مَنِيعِ بْنِ الْحَجَّاجِ، عَنْ عِيسَي بْنِ مُوسَي، عَنْ جَعْفَرٍ الْأَحْمَرِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ عليه السلام قَالَ:
سَمِعْتُ جَابِرَ بْنَ عَبْدِاللَّهِ الْأَنْصَارِيَّ يَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ
عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم:
إذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ تَقْبَلُ ابْنَتِي فَاطِمَةُ عَلَي نَاقَةٍ مِنْ نُوقِ الْجَنَّةِ مُدَبَّجَةَ الْجَنْبَيْنِ، خِطَامُهَا مِنْ لُؤْلُؤٍ رَطْبٍ، قَوَائِمُهَا مِنَ الزُّمُرُّدِ الْأَخْضَرِ ذَنَبُهَا مِنَ الْمِسْكِ الْأَذْفَرِ، عَيْنَاهَا يَاقُوتَتَانِ حَمْرَاوَانِ.
عَلَيْهَا قُبَّةٌ مِنْ نُورٍ، يُرَي ظَاهِرُهَا مِنْ بَاطِنِهَا وَ بَاطِنُهَا مِنْ ظَاهِرِهَا، دَاخِلُهَا عَفْوُ اللَّهِ وَ خَارِجُهَا رَحْمَةُ اللَّهِ، عَلَي رَأْسِهَا تَاجٌ مِنْ نُورٍ، لِلتَّاجِ سَبْعُونَ رُكْناً كُلُّ رُكْنٍ مُرَصَّعٌ بِالدُّرِّ وَ الْيَاقُوتِ، يُضِي ءُ كَمَا الْكَوْكَبُ الدُّرِّيُّ فِي أُفُقِ السَّمَاءِ وَ عَنْ يَمِينِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ عَنْ شِمَالِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ جَبْرَئِيلُ آخِذٌ بِخِطَامِ النَّاقَةِ يُنَادِي بِأَعْلَي صَوْتِهِ:
غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ حَتَّي تَجُوزَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ، فَلا يَبْقَي يَوْمَئِذٍ نَبِيٌّ وَ لا رَسُولٌ وَ لا صِدِّيقٌ وَ لا شَهِيدٌ إِلا غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ حَتَّي تَجُوزَ فَاطِمَةُ، فَتَسِيرُ حَتَّي تُحَاذِيَ عَرْشَ رَبِّهَا جَلَّ جَلالُهُ، فَتَنْزَخُ بِنَفْسِهَا عَنْ نَاقَتِهَا وَ تَقُولُ: إِلَهِي وَ سَيِّدِي احْكُمْ بَيْنِي وَ بَيْنَ مَنْ ظَلَمَنِي اللَّهُمَّ احْكُمْ بَيْنِي وَ بَيْنَ مَنْ قَتَلَ وُلْدِي، فَإذَا النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ جَلَّ جَلالُهُ: يَا حَبِيبَتِي وَ ابْنَةَ حَبِيبِي سَلِينِي تُعْطَيْ وَ اشْفَعِي تُشَفَّعِيْ، فَوَعِزَّتِي وَ جَلالِي لا جَازَنِي ظُلْمُ ظَالِمٍ، فَتَقُولُ: إِلَهِي وَ سَيِّدِي ذُرِّيَّتِي وَ شِيعَتِي وَ شِيعَةَ ذُرِّيَّتِي وَ مُحِبِّيَّ وَ مُحِبِّي ذُرِّيَّتِي
فَإذَا النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ جَلَّ جَلالُهُ: أَيْنَ ذُرِّيَّةُ فَاطِمَةَ وَ شِيعَتُهَا وَ مُحِبُّوهَا وَ مُحِبُّو ذُرِّيَّتِهَا فَيُقْبِلُونَ وَ قَدْ أَحَاطَ بِهِمْ مَلائِكَةُ الرَّحْمَةِ فَتَقْدُمُهُمْ فَاطِمَةُ سلام الله عليها حَتَّي تُدْخِلَهُمُ الْجَنَّةَ.
توضيح: قال الفيروزآباديُّ: المدبّج المزيّن و قال الجزريُّ فيه كان له طيلسان مدبّج هو الّذي زيّنت أطرافه بالدّيباج، قوله «الأذفر» أي طيّب الريح قوله «داخلها عفو الله» كناية عن أنّها مشمولة بعفو الله و رحمته و تجي ء إلي
القيامة شفيعة للعباد معها رحمة الله و عفوه لهم و قال الفيروزآباديُّ: زخه: دفعه في وهدة و زيد اغتاظ و وثب انتهي و التشفيع: قبول الشفاعة.
شيخ صدوق در كتاب امالي (۶۲۱) با چند واسطه از امام محمّد باقر عليه السلام از جابر بن عبدالله انصاري از پيغمبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم روايت ميكند كه فرمود:
موقعي كه روز قيامت فرا ميرسد دخترم فاطمه سلام الله عليها در حالي ميآيد كه بر يكي از ناقههاي بهشتي سوار است و از دو پهلوي آن ناقه، حريرهاي بهشتي آويزان، مهار آن از مرواريد تَر، پاهايش از زُمرّد سبز، دُم آن از مشك ناب، ديدگانش از دُرّ و ياقوت سرخ خواهد بود. قبّه اي از نور بر پشت آن ناقه نصب شده كه اندرون آن از بيرون آشكار، وسط آن حاوي عفو پروردگار و بيرون آن رحمت خداي رحيم است.
حضرت فاطمه سلام الله عليها تاجي از نور بر سر دارد كه داراي هفتاد پايه و هر پايه اي از آن به وسيله ي يك مرواريد و ياقوت آراسته، نظير يك ستاره اي درخشان خواهد بود.
در طرف راست و چپ حضرت فاطمه سلام الله عليها هفتاد هزار ملك خواهد بود. جبرئيل در آن موقع مهار ناقه ي حضرت فاطمه سلام الله عليها را گرفته و با صداي بلند خواهد گفت:
چشمان خود را ببنديد تا فاطمه دختر حضرت محمّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم عبور نمايد.
در آن روز هيچ پيغمبر و رسول و صدّيق و شهيدي نيست مگر اينكه ديدگان خويشتن را ميبندد تا اينكه حضرت زهراء سلام الله عليها از صحراي محشر عبور نمايد.
هنگامي كه آن معظّمه به زير عرش
پروردگار ميرسد از آن ناقه فرود ميآيد و عرض ميكند:
اي پروردگار من! مابين من و آن افرادي كه در حقّ من ظلم نمودند و فرزندان مرا شهيد كرده اند قضاوت كن.
آنگاه از طرف خداي رؤوف ندا ميرسد:
اي حبيبه و فرزند رسول من از من بخواه تا به تو عطا نمايم. شفاعت كن تا من بپذيرم. به عزّت و جلال خودم كه امروز ظلم و ستم هيچ ستمگري از نظر من محو نخواهد شد.
در همين موقع است كه حضرت زهراء سلام الله عليها ميگويد:
بار خدايا! فرزندان، شيعيان، دوستان، دوستانِ دوستانِ فرزندانِ مرا به من ببخش!
آنگاه از طرف پروردگار جهان منادي ندا ميكند:
فرزندان، شيعيان، دوستان و دوستِ دوستان ذريّه ي فاطمه كجايند؟ ايشان عموماً در حالي كه ملائكه رحمت پروردگار آنان را احاطه كرده باشند ميآيند.
سپس فاطمه ي اطهر سلام الله عليها جلو ميرود تا ايشان را داخل بهشت مينمايد.
بيان: فيروزآبادي گفته «المدبّج» به معناي مزيّن (تزئين شده) است و جزري گفته: وقتي گفته ميشود «طيسان مدبّج» يعني پوستيني كه اطراف آن با ابريشم مزيّن شده باشد و كلمه ي «الأذفر» كه در فرمايش رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم آمده به معني خوشبو ميباشد و جمله ي «داخلها عفو الله» كنايه از اين است كه آن بانو سلام الله عليها مشمول عفو و رحمت الهيست و روز قيامت در حالي وارد محشر ميشود كه شفاعت كننده ي بندگان خداست و با اوست رحمت و عفو خداوند براي بندگانش (آن بزرگوار وسيله ي عفو و رحمت الهي است) و فيروزآبادي گفته: «زخّه» به معناي افتادن با شدّت و غيظ و غضب زياد است.
و «التّشفيع» يعني قبول شفاعت نمودن.
عایشه(همسر پیامبر(ص)) اظهار می کند:
فاطمه شبیه تر از هر کسی به رسول خدا(ص) بود. هنگامی که به حضور پیامبر(ص) می رسید، حضرت با آغوش باز از او استقبال می کرد و دست هایش را می گرفت و در کنار خود می نشاند، و هر گاه پیامبر(ص) بر فاطمه(س) وارد می شد، ایشان بر می خاست و دست های حضرت را با اشتیاق می بوسید.
آن زمان که رسول خدا(ص) در بستر مرگ آرمیده بود، فاطمه(س) را به طور خصوصی پیش خود خواند، و آهسته با وی سخن گفت، کمی بعد، فاطمه(س) را دیدم که گریه می کرد! سپس پیامبر(ص) بار دیگر با او آهسته صحبت کرد. این بار فاطمه(س) خندید! با خود گفتم:
این نیز یکی از برتری های فاطمه(س) بر دیگران است که هنگام گریه و ناراحتی توانست بخندد.
علت را از فاطمه(س) پرسیدم، فرمود:
در این صورت اسرار را فاش ساخته ام و فاش کردن اسرار ناپسند است.
پس از آنکه پیامبر(ص) رحلت کرد به فاطمه(س) عرض کردم:
علت گریه و سبب خنده شما در آن روز چه بود؟
آن روز پیامبر(ص) نخست به من خبر داد که از دنیا می رود گریه کردم! سپس به من فرمود: تو اولین کسی هستی که از اهل بیتم به من می پیوندی لذا شاد شدم و خندیدم!
منبع: داستانهای بحار الانوار،ص۶۶.
چهار نفرینى که در روز عاشورا مستجاب شد!
♨️مردى که دو پا و دو دست او قطع شده بود و هر دو چشمش نیز کور بود، فریاد مى زد: خدایا مرا از آتش? نجات بده!
✳️به او گفتند:از براى تو که مجازاتى باقى نمانده، باز مى گویى خدایا مرا از آتش نجات بده؟!
?گفت: من در کربلا با افرادى بودم، که امام حسین (علیه السلام) را کشتند، وقتى امام شهید شد، مردم لباسهاى او را به تاراج بردند.
?شلوار و بند شلوار گران قیمتى در تن آن حضرت دیدم، دنیاپرستى مرا به آن داشت تا آن بند قیمتى را از شلوار درآورم.
?به طرف پیکر حسین (علیه السلام) نزدیک شدم.
?همین که خواستم آن بند را باز کنم، ناگاه دیدم آن حضرت دست راستش را بلند کرد و روى آن بند نهاد!
من نتوانستم دست آن مظلوم را کنار بزنم، لذا دستش را قطع کردم!
♨️ همین که خواستم آن بند را بیرون آورم، دیدم حضرت دست چپ خود را بلند کرد و روى آن بند نهاد!
? هر چه کردم نتوانستم دستش را از روى بند بردارم، بدین جهت دست چپش را نیز بریدم!
⛔️باز تصمیم گرفتم آن بند را بیرون آورم، صداى وحشتناک زلزله اى را شنیدم!
? ترسیدم و کنار رفتم و شب در همان جا کنار بدن هاى پاره پاره شهدا خوابیدم.
♻️ناگاه،در عالم خواب، دیدم که گویا محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) همراه على (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) آمد، حسین علیه السلام را بوسید و سپس فرمود:
پسرم تو را کشتند، خدا کسانى را که با تو چنین کردند بکشد!
?شنیدم امام حسین (علیه السلام) در پاسخ فرمود:
شمر مرا کشت و این شخص که در اینجا خوابیده، دست هایم را قطع کرد.
?فاطمه (سلام الله علیها) به من روى کرد و فرمود:
خداوند دست ها و پاهایت را قطع و چشم هایت را کور نماید و تو را داخل آتش? نماید!
⚡️از خواب بیدار شدم. دریافتم که کور شده ام و دست ها و پاهایم قطع شده.
✳️ سه دعاى فاطمه (سلام الله علیها) به استجابت رسیده و هنوز چهارمى آن یعنى ورود در آتش باقى مانده، این است که مى گویم: خدایا! مرا از آتش نجات بده…
?لعنت الله علی قوم الظالمین…
?بحارالانوار، ج 1 ص 723 ح 5 3
نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت.
او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
? روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.
? وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد.
? وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد.
? ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند.
? و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.
او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت.
? چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت.
? هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
? در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست?
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد.
? روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند.
? رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند.
? همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست.
مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم.
? با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
? بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند.
? نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد.
? روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست.
وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
? آن شخص به دستور خدا گفت:
بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد.
⚪️ به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند.
? ? ? ? ? ?
منبع:خلاصه شده از کتاب انوار المجالس، صفحه 432
? ? ? ? ? ?
?حضرت صادق(ع):
ابوالصباح کنانی گوید از حضرت صادق(ع) درباره قول خدای تعالی سوره تحریم آیه 8 پرسیدم فرمودند: منظور از توبه نصوح این است که
? بنده از گناه توبه کند و تصمیم بگیرد که دیگر به آن گناه باز نگردد.
? اصول کافی جلد 4 صفحه 168
?زنگ عبرت
⚜مقایسه قابل تحسین امام جمعه محترم شهرستان قشم در مورد “درآمد و خرید یک کالا ” قبل و بعد از انقلاب اسلامی
در خطبه های نمازجمعه این هفته ??
۱۳۹۶/۱۱/۱۳
? علت اینکه جوانانیکه زمان شاه را ندیدهاند گمان میکنند ارزانی بوده اینست که قدیمیها نرخهای زمان شاه را برای جوانان بیان میکنند ولی از درامدهای آن زمان صحبت نمیکنند تا جوانان با مقایسهی این زمان با زمان شاه با یک محاسبهی ساده متوجه شوند که چه زمانی قدرت خرید مردم بالاتر بودهاست
♦️حالا جهت اطلاع جوانان به چند نمونه اشاره میکنیم:?
سال 49 که پیکان 18 هزارتومان بود حقوق یک کارمند در ماه 200 تک تومانی یعنی دو هزار ریال بود اگر میخواست پیکان بخرد باید حقوق 90 ماه یعنی 7 سال و نیمش را پرداخت میکرد و یا یک معلم که حقوقش 500 تک تومانی بود باید حقوق 36 ماهش را بابت خرید پیکانی که نه کولر داشت نه هیدرولیک بود و نه ترمزش ضد قفل بود پرداخت میکرد در حالی که امروز اگر کارمندی حقوقش حداقل 1 و نیم میلیون تومان باشد بخواهد پراید بخرد با پرداخت 13 ماه و نیم حقوقش صاحب پراید میشود
?زمان شاه یک حلب 4 و نیم کیلویی روغن نباتی 29 تک تومانی قیمت داشت و کارگری که مزد روزانه اش درسال ۵۴ ، 60 ریال بود تقریبا مزد 5 روزش را میبایست بابت یک حلب روغن 4 و نیم کیلویی پرداخت میکرد اما امروزه همان روغن 23 هزار تومان فروخته میشود و یک کارگر با کمتر از مزد یکروزش یک حلب روغن میخرد و با مزد 5 روزش قادرست 7 و نیم حلب روغن خریداری کند
♦️سال 54 مرغ منجمد کیلویی 105 ریال فروخته میشد و مزد کارگر 60 تا 70 ریال بود یعنی اگر یک کارگر تمام مزد روزش را میپرداخت نهایتاً 670 گرم مرغ خریداری میکرد در حالیکه امروزه یک کارگر با مزد روزانهاش حداقل 5 کیلو مرغ میخرد.
✔️کمی انصاف داشته باشیم