مائده

 خانه تماس  ورود
عاشقانه ای برای تو
ارسال شده در 15 آبان 1396 توسط مائده در داستان, رمان عاشقانه ای برای تو

​#عاشقانه_ای_برای_تو 

قسمت 17

حدود دو ماه بیمارستان بستری بودم … هیچ کس ملاقاتم نیومد … نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت … حتی اجازه خارج شدن از اتاق رو نداشتم .

دو ماه تمام، حبس توی یه اتاق … ماه اول که بدتر بود … تنها، زندانی روی یک تخت … .

توی دوره های فیزیوتراپی، تمام تلاشم رو می کردم تا سریع تر سلامتم برگرده … و همزمان نقشه فرار می کشیدم … بالاخره زمان موعود رسید … وسایل مهم و مورد نیازم رو برداشتم … و فرار کردم … 
رفتم مسجد و به مسلمان ها پناهنده شدم … اونها هم مخفیم کردن … چند وقت همین طوری، بی رد و نشون اونجا بودم … تا اینکه یه روز پدرم اومد مسجد …
پاسپورت جدید و یه چمدون از وسایلم رو داد به روحانی مسجد … و گفت: بهش بگید یه هفته فرصت داره برای همیشه اینجا رو ترک کنه … نه تنها از ارث محرومه … دیگه حق برگشتن به اینجا رو هم نداره … .
بی پول، با یه ساک … کل دارایی و ثروت من از این دنیا همین بود … حالا باید کشورم رو هم ترک می کردم …
نه خانواده، نه کشور، نه هیچ آشنایی، نه امیرحسین … کجا باید می رفتم؟ … کجا رو داشتم که برم؟ … .

نظر دهید »
خدایا یادم بده
ارسال شده در 15 آبان 1396 توسط مائده در پندآموز, تلنگر, حرف دل, عاشقانه, خدا

​???

الهى یادم بده آنقدر مشغول عیب‌های خودم باشم که عیب های دیگران رانبینم.
یادم بده اگر کسی را بد دیدم قضاوتش نکنم، دعایش کنم
یادم بده ،بدی دیدم “ببخشم” ولی بدی نکنم

 چرا که نمیدانم بخشیده میشوم یا نه
یادم بده اگر دلم شکست نفرین نکنم

 دعا کنم،اگر نتوانستم سکوت کنم
یادم بده اگر سخت بگیرم “سخت میبینم”

یادم بده به قضاوت کسی ننشینم چرا که در تاریکی همه شبیه هم هستیم.

‍

یادم بده از آدمها خرده نگیرم

 اگر بد شدند حتما جایی بدی دیدند
خدایا آدمهای بد را از سر راهمان در حال و آینده بردار

 توفیق بده خوب باشیم و خوب بمانیم.

نظر دهید »
علت_زال_شدن_کودکان
ارسال شده در 14 آبان 1396 توسط مائده در دانستنی ها

​#علت_زال_شدن_کودکان

پای ژن‌های معیوب در میان است

این افراد دارای پوست بسیار سفید و حتی موهای سفید رنگ هستند و مبتلا به نوعی بیماری ژنتیکی می‌باشند.  

 

در زالی یا آلبینیسم بدن قادر به ساخت رنگدانه ملانین نبوده و پوست‌، مو و چشمان شخص زال رنگ روشنی به خود می‌گیرد. از هر 17 هزار نفر یک نفر به زالی دچار می‌شود علاوه بر انسان و دیگر پستانداران زالی در پرندگان، خزندگان، دوزیستان و ماهی‌ها نیز بروز می‌کند.
زالی گاهی به صورت چشمی و گاهی به شکل پوستی و چشمی در انسان‌ها دیده می‌شود در زالی چشمی و پوستی، فقدان رنگدانه در پوست و مو و چشم مشاهده می‌شود و در حالت چشمی تنها چشم فاقد رنگدانه بوده و پوست و مو ظاهری معمولی دارد.

 

زال‌ها بیشتر بر دیده‌هایشان متمرکزند
نوزادان مبتلا به آلبینیسم ممکن است طوری رفتار کنند که گویی در چند هفته نخست زندگی خود هیچ چیز نمی‌بینند این دسته از بیماران به تدریج برای مشاهده اطراف خود دقت بیشتری به خرج می‌دهند. تحقیقات نشان می‌دهند کودکی که به این بیماری مبتلا است برای دیدن محیط اطراف و پردازش اطلاعات بصری انرژی و تلاش بیشتری به خرج می‌دهد که این مساله می‌تواند به خستگی، کج‌خلقی و در نهایت انحراف بیشتر چشم کودک منجر ‌شود.

 

آلبینیسم و… مشکلات عاطفی – اجتماعی
افراد سفیدرویی که از بیماری آلبینیسم رنج می‌برند زندگی عادی دارند. البته در این رهگذر حمایت‌های روحی و روانی از سوی اعضای خانواده، دوستان و معلمان نقش مهمی در کمک به رشد طبیعی و اجتماعی کودک مبتلا به این بیماری دارد. این حمایت‌ها موجب می‌شود تا چنین کودکانی تصویر بهتری از زندگی خود داشته باشند.

 

در کشورهای توسعه یافته دنیا، کلاس‌های مخصوصی برای تقویت روحیه این افراد برگزار می‌شود که در آن‌ها راهکارهای ساده و مناسبی برای درگیر شدن هر چه عادی‌تر این افراد در زندگی روزمره ارائه می‌شود. به عقیده کارشناسان کودکی که به آلبینیسم مبتلاست ممکن است برای به حداقل رساندن آنچه که تفاوت با دیگران خوانده می‌شود دقت بیشتری در زندگی و به خصوص محیط اطراف به خرج دهد. 

آنان که زال می‌زایند

مسعود گرشاسبی، مشاور ژنتیک بالینی در گفت‌وگو با خبرنگار بهداشت و درمان باشگاه خبرنگاران در خصوص آلبینیسم یا زالی می‌گوید: افراد مبتلا دارای پدر و مادر سالمی هستند و 25 درصد بچه‌ها دچار مشکلات هستند. در صورتی که دو نفر که هر دو آلبینیسم دارند با هم ازدواج کنند این احتمال وجود دارد که 50 درصد بچه‌هایشان نیز مبتلا شوند.

 

آلبینیسم یک بیماری ژنتیکی است که  افراد مبتلا به این بیماری به صورت مادرزادی با نقص در آنزیم ها مواجه هستند و قادر به تشکیل ماده ملانین نیستند  

 

این متخصص ژنتیک در ادامه گفت: خوشبختانه این بیماری را می‌توان به راحتی از روی ظاهر تشخیص داد خانواده‌هایی که دچار این مشکل هستند باید به یک مشاوره ژنتیک مراجعه کنند.  

 

مشاور با ارائه توضیحاتی در این خصوص برای آن‌ها تشریح می‌کند که تا چند درصد این احتمال وجود دارد که بچه‌های بعدی آن‌ها نیز دچار زالی شوند.

 

از زالی کودکتان پیشگیری کنید
گرشاسبی با اشاره به راهکارهای پیشگیری از آلبینیسم در نوزادان می‌گوید: راه دقیق برای پیشگیری از آلبینیسم آزمایش ژنتیک است به این صورت که تاکنون 12 ژن برای آلبینیسم پیدا شده که برخی از این ژن‌ها شیوع‌ آن‌ها بیشتر است. در نتیجه در این خانواده‌ها باید پدر و مادر کنترل شوند و انتظار آن است کودکی که به این عارضه دچار می‌شود پدر و مادرش ناقل باشند به عبارتی یک کپی از ژن سالم و یک کپی از ژن بیمار را به ارث برده باشند. زمانی که پدر و مادر آزمایش شدند می‌توان به دو روش از آلبینیسم پیشگیری کرد. یک راه تشخیص قبل از تولد است که در این روش زوجه به صورت طبیعی باردار می‌شود و بعد از آن از هفته‌ی 12-10 برای نمونه‌گیری از جنین مراجعه می‌کنند.

 

گرشاسبی در خصوص روش دوم برای پیشگیری از آلبینیسم افزود: تکنیکی به نام “PGD” وجود دارد که در این روش ابتدا اسپرم مرد که ناقل است همین طور تخمک زن گرفته می‌شود و در محیط آزمایشگاه به آن‌ها لقاح داده می‌شود و سپس تعدادی دارو به خانم داده می‌شود تا چندین تخمک را آزاد کند.
پس از آن وقتی به مرحله چندسلولی رسیده می‌شود روی چند سلول آزمایش ژنتیک انجام می‌شود و مشخص می‌شود کدام جنین ژن معیوب را به ارث برده و کدام نبرده است، آن‌هایی که معیوب است کنار گذاشته می‌شود و آن‌هایی که سالم است در رحم مادر گذاشته می‌شود.

 

این متخصص به عنوان توصیه پایانی تصریح کرد: حتماً زوج‌هایی که این مشکل در خانواده‌های‌شان وجود دارد باید به آزمایشگاه ژنتیک مراجعه کنند و هم‌چنین مشاره و آزمایش ژنتیک را انجام دهند و حتی بدون مشاوره بادار نشوند.

 

یادمان باشد حاصل ازدواجهایمان کودکانی هستند که اولین حق آنان این است که سالم باشند پس هر آنچه که ذره‌ای سلامت آنها را تهدید کند باید جدی گرفته شود. 

نظر دهید »
عاشقانه ای برای تو
ارسال شده در 14 آبان 1396 توسط مائده در داستان, رمان عاشقانه ای برای تو

​#عاشقانه_ای_برای_تو 

قسمت 16
از هواپیما که پیاده شدم پدرم توی سالن منتظرم بود … صورت مملو از خشم … وقتی چشمش به من افتاد، عصبانیتش بیشتر شد … رنگ سفیدش سرخ سرخ شده بود … اولین بار بود که من رو با حجاب می دید …
مادرم و بقیه توی خونه منتظر ما بودند … پدرم تا خونه ساکت بود … عادت نداشت جلوی راننده یا خدمتکارها خشمش رو نشون بده … .
وقتی رسیدیم همه متحیر بودند … هیچ کس حرفی نمی زد که یهو پدرم محکم زد توی گوشم … با عصبانیت تمام روسری رو از روی سرم چنگ زد … چنان چنگ زد که با روسری، موهام رو هم با ضرب، توی مشتش کشید … تعادلم رو از دست داد و پرت شدم … پوست سرم آتش گرفته بود … .
هنوز به خودم نیومده بودم که کتک مفصلی خوردم … مادرم سعی کرد جلوی پدرم رو بگیره اما برادرم مانعش شد … .

اون قدر من رو زد که خودش خسته شد … به زحمت می تونستم نفس بکشم … دنده هام درد می کرد، می سوخت و تیر می کشید … تمام بدنم کبود شده بود … صدای نفس کشیدنم شبیه ناله و زوزه شده بود … حتی قدرت گریه کردن نداشتم … .
بیشتر از یک روز توی اون حالت، کف اتاقم افتاده بودم … کسی سراغم نمی اومد … خودم هم توان حرکت نداشتم … تا اینکه بالاخره مادرم به دادم رسید … .
چند تا از دنده ها و ساعد دست راستم شکسته بود … کتف چپم در رفته بود … ساق چپم ترک برداشته بود … چشم چپم از شدت ورم باز نمی شد و گوشه ابروم پاره شده بود … .
اما توی اون حال فقط می تونستم به یه چیز فکر کنم … امیرحسین، بارها، امروز من رو تجربه کرده بود … اسیر، کتک خورده، زخمی و تنها … چشم به دری که شاید باز بشه و کسی به دادت برسه …

نظر دهید »
عاشقانه ای برای تو
ارسال شده در 14 آبان 1396 توسط مائده در داستان, رمان عاشقانه ای برای تو

​#عاشقانه_ای_برای_تو 

قسمت 15
توی این حال و هوا بودم که جلوی یه ساختمان بزرگ، با دیوارهای بلند نگه داشت … رفت زنگ در رو زد … یه خانم چادری اومد دم در … چند دقیقه با هم صحبت کردند … و بعد اون خانم برگشت داخل … .

دل توی دلم نبود … داشتم به این فکر می کردم که چطور و از کدوم طرف فرار کنم … هیچ چیزی به نظرم آشنا نبود … توی این فکر بودم که یک خانم روگرفته با چادر مشکی زد به شیشه ماشین … .

انگلیسی بلد بود … خیلی روان و راحت صحبت می کرد … بهم گفت: این ساختمان، مکتب نرجسه. محل تحصیل خیلی از طلبه های غیرایرانی … راننده هم چون جرات نمی کرده من غریب رو به جایی و کسی بسپاره آورده بوده اونجا … از خوشحالی گریه ام گرفته بود …
چمدانم رو از ماشین بیرون گذاشت و بدون گرفتن پولی رفت … .
اونجا همه خانم بودند … هیچ آقایی اجازه ورود نداشت … همه راحت و بی حجاب تردد می کردند … اکثر اساتید و خیلی از طلبه های هندی و پاکستانی، انگلیسی بلد بودند … .
حس فوق العاده ای بود … مهمان نواز و خون گرم … طوری با من برخورد می کردند که انگار سال هاست من رو می شناسند … .
مسئولین مکتب هم پیگیر کارهای من شدند … چند روزی رو مهمان شون بودم تا بالاخره به کشورم برگشتم … یکی از اساتید تا پای پرواز هم با من اومد … حتی با وجود اینکه نماینده کشورم و چند نفر از امورخارجه و حراست بودند، اون تنهام نگذاشت … .

سفر سخت و پر از ترس و اضطراب من با شیرینی بسیاری تموم شد که حتی توی پرواز هم با من بود … نرفته دلم برای همه شون تنگ شده بود … علی الخصوص امیرحسین که دست خالی برمی گشتم … .
اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم بیشتر از هر چیز، تازه باید نگران برگشتم به کانادا باشم … .

نظر دهید »
عاشقانه ای برای تو
ارسال شده در 14 آبان 1396 توسط مائده در داستان, رمان عاشقانه ای برای تو

​#عاشقانه_ای_برای_تو 

قسمت 14
من مسلمان شدم و به خدای امیرحسین ایمان آوردم … آدرس امیرحسین رو هم پیدا کرده بودم … راهی ایران شدم … مشهد … ولی آدرس قدیمی بود … چند ماهی بود که رفته بودن … و خبری هم از آدرس جدید نبود … یا بود ولی نمی خواستن به یه خارجی بدن … به هر حال این تنها چیزی بود که از انگلیسی حرف زدن های دست و پا شکسته شون می فهمیدم … .
دوباره سوار تاکسی شدم و بهش گفتم منو ببره حرم … دلم می خواست برای اولین بار حرم رو ببینم … ساکم رو توی ماشین گذاشتم و رفتم داخل حرم … .
زیارت کردن برام مفهوم غریبی بود … شاید تازه مسلمان شده بودم اما فقط با خواندن قرآن … و خدای محمد، خدای امیرحسین بود … اسلام برای من فقط مساوی با امیرحسین بود … .
داخل حرم، حال و هوای خاصی داشت … دیدن آدم هایی که زیارت می کردند و من اصلا هیچ چیز از حرف هاشون نمی فهمیدم … .

بیشتر از همه، کفشدار پزشکی که اونجا بود توجهم رو جلب کرد … از اینکه می تونستم با یکی انگلیسی صحبت کنم خیلی ذوق کرده بودم … اون کمی در مورد امام رضا و سرنوشت و شهادت ایشون صحبت کرد … فوق العاده جالب بود … .

برگشتم و سوار تاکسی شدم … دم در هتل که رسیدیم دست کردم توی کیفم اما کیف مدارکم نبود … پاسپورت و پولم داخل کیف مدارک بود … و حالا همه با هم گم شده بود … .

بدتر از این نمی شد … توی یک کشور غریب، بدون بلد بودن زبان، بدون پول و جایی برای رفتن … پاسپورت هم دیگه نداشتم … .

هتل پذیرشم نکرد … نمی دونم پذیرش هتل با راننده تاکسی بهم چی گفتن … سوار ماشین شدم … فکر می کردم قراره منو اداره پلیس یا سفارت ببره اما به اون کوچه ها و خیابان ها اصلا چنین چیزی نمی اومد …
کوچه پس کوچه ها قدیمی بود … گریه ام گرفته بود … خدایا! این چه غلطی بود که کردم … یاد امام رضا و حرف های اون پزشک کفشدار افتادم … یا امام رضا، به دادم برس …

نظر دهید »
عاشقانه ای برای تو
ارسال شده در 14 آبان 1396 توسط مائده در داستان, رمان عاشقانه ای برای تو

​#عاشقانه_ای_برای_تو 

قسمت 13

برگشتم خونه … اوایل تمام روز رو توی تخت می خوابیدم … حس بیرون رفتن نداشتم … همه نگرانم بودن … با همه قطع ارتباط کردم … حتی دلم نمی خواست مندلی رو ببینم … .

مهمانی ها و لباس های مارکدار به نظرم زشت شده بودن … دلم برای امیرحسین تنگ شده بود … یادگاری هاش رو بغل می کردم و گریه می کردم … خودم رو لعنت می کردم که چرا اون روز باهاش نرفتم … .
چند ماه طول کشید … کم کم آروم تر شدم … به خودم می گفتم فراموش می کنی اما فایده ای نداشت …
مندلی به پدرم گفته بود که من ضربه روحی خوردم و اونم توی مهمانی ها، من رو به پسرهای مختلفی معرفی می کرد … همه شون شبیه مدل ها، زشت بودن … دلم برای امیرحسین گندم گون و لاغر خودم تنگ شده بود … هر چند دیگه امیرحسین من نبود … .
بالاخره یک روز تصمیم رو گرفتم … امیرحسین از اول هم مال من بود … اگر بی خیال اونجا می موندم ممکن بود توی ایران با دختر دیگه ای ازدواج کنه … .
از سفارت ایران خواستم برام دنبال آدرس امیرحسین توی ایران بگرده … خودم هم شروع به مطالعه درباره اسلام کردم … امیرحسین من مسلمان بود و از من می خواست مسلمان بشم … .

نظر دهید »
مقایسه کردن همه چیز را خراب میکند
ارسال شده در 14 آبان 1396 توسط مائده در پندآموز, داستان, تلنگر, حرف دل

مادربزرگ برایم از سفر هدیه آورده بود … 

جعبه ی کادو را که باز کردم ، از خوشحالی بالا و پائین می پریدم و فریاد می زدم… 

آخ جون … آتاری 

کارم شده بود صبح تا شب در دست گرفتن دسته ی خلبانی آتاری و هواپیما بازی کردن… 

مدتی گذشت و من هر روزم را با آتاری بازی کردن شب کردم و هر چه می گذشت بیشتر از قبل دوستش داشتم… 

خوشحال ترین کودک دنیا بودم تا اینکه یک روز خانه ی یکی از اقوام دعوت شدیم…  

وارد خانه که شدم چشمم خورد به یک دستگاه جدید که پسر آن خانواده داشت… 

بهش می گفتند میکرو… 

 آنقدر سرگرم بازی  شدیم که زمان فراموش شد…  خیلی بهتر از آتاری بود… خیلی… بازی های بیشتری داشت،  دسته ی بازی دکمه های بیشتری داشت… بازی هایش بر عکس آتاری یکنواخت نبود و داستان داشت … 

 تا آخر شب قارچ خور بازی کردم و هواپیمای آتاری را فراموش کرده بودم… 

به خانه که برگشتیم دیگر نمی توانستم آتاری بازی کنم…  دلم را زده بود…  دیگر برایم جذاب نبود… مدام آتاری را با میکرو مقایسه می کردم…  همش به این فکر می کردم که چرا من نباید میکرو داشته باشم ولی یک بار نشد بگویم چرا من آتاری دارم و دیگران ندارند 

امروز که در انباری لای تمام خرت و پرت های قدیمی آتاری م را دیدم فقط به یک چیز فکر کردم.

ما قدر داشته هایمان را نمی دانیم .

آنقدر درگیر مقایسه کردنشان با دیگران می شویم تا لذتشان از بین برود و دل زده مان کند.

داشته های دیگران را چوب می کنیم و می زنیم بر سر خودمان و عزیزانمان

به این فکر نمی کنیم داشته های ما شاید رویای خیلی ها باشد…

زندگی به من یاد داد مقایسه کردن همه چیز را خراب می کند.
#حسین_حائریان

نظر دهید »
آموزش حرف زدن به کودک
ارسال شده در 14 آبان 1396 توسط مائده در تربیت کودک

​?برای آموزش حرف زدن به کودکان باید با آنها هم کلام شوید. 
✔️به طور مستقیم در چشمشان نگاه کنید و واژگان کلیدی و روزمره را تکرار کنید. 
✔️به تایید حرفهای نامفهوم آنها بپردازید. 
✔️اجسام مختلف را به فرزندتان نشان دهید و بلافاصله نام آنها را بگویید و این کار را هر روز تکرار کنید.

نظر دهید »
شرط اول تربیت فرزند
ارسال شده در 14 آبان 1396 توسط مائده در تربیت کودک

​?پدر و مادر بي سوادي كه كوچك ترين اطلاعي از فنون فرزند پروري ندارند اما ، ” همسو و هماهنگ عمل مي كنند “

 از والدين: تحصيلكرده ، متخصص و آگاه از مهارت والدگري اما ، ” ناهماهنگ در روش تربيتي ” حتما نسبت به گروه دوم ، فرزنداني سلامت از نظر رشد رواني ، اخلاقي و اجتماعي ، تربيت خواهند كرد .
” هماهنگي در روش تربيتي ، شرط اول تربيت فرزند است .

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 34
  • 35
  • 36
  • ...
  • 37
  • ...
  • 38
  • 39
  • 40
  • ...
  • 41
  • ...
  • 42
  • 43
  • 44
  • ...
  • 72

موضوعات

  • همه
  • آشپزی
  • آموزشی
  • احکام
  • امام علی
    • جزوه درسی
  • ایران
  • بدون موضوع
  • تربیت کودک
  • ترفند
  • تلنگر
  • جالب
  • جزوه و نمونه سوال
  • حدیث
  • حرف دل
  • خانه داری
  • خدا
  • خلاقیت
  • داستان
  • داستان مبارزه با دشمنان خدا
  • دانستنی ها
  • دلنوشته
  • رمان عاشقانه ای برای تو
  • رمان نسل سوخته
  • روانشناسی
  • سیاسی
  • شبهه
  • شهدا
  • ضرب المثل
  • طنز
  • عاشقانه
  • فاطمه سلام الله علیها
  • قرآن کریم
  • قشم
  • قصه معراج پیامبراکرم
  • معما
  • مهدویت
  • نرم افزار
  • نماز
  • همسرداری
  • پاورپوینت
  • پزشکی
  • پندآموز
  • پژوهش
  • کلیپ

مطالب با رتبه بالا

  • داستان قاضی مصری (5.00)
  • راه رسیدن به آرامش (5.00)
  • قشنگ حرف بزنیم (5.00)
  • زلزله تهران (5.00)
  • ماجرای همه چیزخواری چینی ها (5.00)
  • این متن را باید با طلا نوشت (5.00)
  • نازنینم آدم (5.00)
  • جزوه اصول 3 (5.00)
  • دو ریالی مجانی (5.00)
  • عدالت (5.00)
  • زندگی اسلایسی (5.00)
  • از عالم قبر چه خبر؟ (5.00)
  • یادمون باشه... (5.00)
  • دنیا بدون آدماش (5.00)
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

جستجو

کاربران آنلاین

  • دهقان

آمار

  • امروز: 473
  • دیروز: 712
  • 7 روز قبل: 6676
  • 1 ماه قبل: 7561
  • کل بازدیدها: 232705

رتبه

    اوقات شرعی

    امروز: پنجشنبه 20 آذر 1404
    اوقات شرعی به افق:
    • اذان صبح اذان صبح:
    • طلوع آفتاب طلوع آفتاب:
    • اذان ظهر اذان ظهر:
    • غروب آفتاب غروب آفتاب:
    • اذان مغرب اذان مغرب:
    • نیمه شب شرعی نیمه شب شرعی:
    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان