موضوع: "جالب"
#زن_در_غرب
? میدونید چرا خانمهای غربی موقع #خواستگاری و درخواست #ازدواج یه مرد از اونها تا این حد ذوق مرگ میشن⁉️
? چون چیزی که برای زنان جامعه #ایران و زنان #مسلمان عادیه، آرزوی اونهاست …❗️
?غربیها به دلیل این که بعد از ازدواج مجبورن نیمی از اموالشون رو در اختیار همسرشون قرار بدن تمایلی به #ازدواج نشون نمیدن و زندگی مشترکشون رو بدون ازدواج ادامه میدن! ?
مثلا “رونالدو” با اینکه از دوست دخترش سه تا بچه داره اما هنوز اون رو #شریک_زندگی خودش قرار نداده، یعنی هنوز اون رو لایق همسری نمیدونه! ?
یا مثلا خبر ازدواج “مسی” با دوست دخترش رو که چند ماه پیش رسانهای شد شنیدیم که با داشتن چند فرزند تازه این زن مفتخر به همسری جناب مسی شده! ?
پ.ن:
جالبه که اینا از نظر جامعه شناسای #غربی ظلم به #زن و عاطفه و شأن و شخصیت زن نیست❗️ ? اما ازدواج #اسلامی که در اون زن از ارزش و شخصیت والایی برخورداره و از همون ابتدا مرد رو ملزم به #نفقه واجب و هزینه برای همسرش میکنه، از نظر اونها باعث زیر سؤال رفتن شأن و شخصیت بانوان میشه‼️
┄┅═══✼ ? ? ? ✼═══┅┄
دختره یکهو وسط صحبتهاش با یکی جوش آورد و دم پله های سِلف دانشگاه میخواست مقنعه ش رو دربیاره! هی داد میزد و حرف میزد!!! داد میزدا ؟! داد هم نه!
دااااااااااااااااااااد!!
گوش کردم بین حرفاش اینا رو فهمیدم: من آزادی مطلق میخوام!
دوست دارم هر کاری که دلم خواست بکنم! هر جور دلم خواست زندگی کنم!
هر رنگی دلم خواست! هر مدل لباسی دلم خواست!
اصلا دلم میخواد همینجا مقنعه م رو در بیارم! (یهویی درآورد!)
دوست دارم همینجا هرکاری دلم خواست بکنم! بسه دیگه! چرا نمیذارین آزاد باشم؟؟
بعد زد زیر گریه! البته خیلی کم! هیشکی جرات نمیکرد نزدیکش بشه! حتی دخترا !
رفتم جلو! سلام کردم! جوابم رو نداد!
مقنعه ش رو از روی زمین برداشتم و دادم بهش و گفتم: میدونم خیلی زمان خوبی واسه حرف زدن نیست! ولی چند تا سوال میپرسم، اگه منطقی نبود، من خودم همینجا همه لباسهام رو در میارم!
چشاش گرد شد! سرش رو آورد بالا و من رو نگاه کرد.
من، یه لباس نخی و سفید بلند و یقه گرد تنم بود(از این سه دکمه ها) و شلوار کرم روشن کتون با کفشای پارچه ای قهوه ای!
گفت: اگه لباساتو در نیاوردی چی؟
گفتم: جلوی همه تف کن تو صورتم! منتها قبلش مقنعه ت رو سرت کن! تا بتونم باهات حرف بزنم! اینجوری نمیتونم!
انگار یه فرصت مناسب گیر آورده باشه واسه خالی کردن دق و دلیش، بلند شد و مقنعه ش رو سریع سرش کرد !
توی این فاصله بچه های حراست اومدن و دیدن من وایستادم روبروش اونا جلو نیومدن…دور تا دورمون پر شده بود از بچه های دانشکده های مختلف !
گفت: خب؟ شروع کن!
گفتم: من این قول رو دادم که همه لباسامو دربیارم! ولی اگه حرفم منطقی بود چی؟!
گفت: تو بگو؟
گفتم: تا هر وقتی که توی این دانشگاهی، کسی حتی یه لاخ موی تو رو نبینه!
گفت: قبول و دستش رو آورد جلو تا دست بده !
گفتم: مینویسیم که احتیاجی به دست دادن هم نباشه!
گفت: قبول! و یکی از بچه ها سریعا نوشت قرارداد رو و هر دو مون با چهار تا شاهد امضا کردیم و اسمش رو گذاشتیم قرارداد سلفیه !
بهش گفتم: فرض کن توی یه اتاق تنها هستی! و اتاق مال خودته! خب؟ و توی این اتاق، آزادی مطلق داری !رنگ دیوار رو چه رنگی میکنی؟
گفت: همه ش رو صورتی میکنم!
گفتم: حالا من هم میام و ساکن این اتاق میشم! و اتاق میشه مال هر دوی ما! و همه دیوار رو به سلیقه خودم سبزش میکنم! تو صدات در نمیاد؟ به من گیر نمیدی؟
گفت: معلومه گیر میدم! نمیذارم رنگ کنی! چون باید صورتی باشه دیوارا !
گفتم: خب اون اتاق مال منم هست! منم حق دارم هر رنگی دلم میخواد بزنم به در و دیوار گفت: خب تو نصفه خودت رو سبز کن منم نصفه خودم رو صورتی!
گفتم: آهان! پس اینجا ما یه مرزی داریم بین صورتی و سبز که وسط اتاقه درسته؟
گفت: آره گفتم خب حالا حسین، رفیقم، اونم میاد توی همین اتاق و میشیم سه نفر، و اون از رنگ آبی خوشش میاد! حالا تکلیف چیه؟
گفت: خب اتاق رو تقسیم بر سه میکنیم! و سه تا رنگ مختلف میزنیم!
گفتم: پس با این حساب تو توی رنگ زدن در و دیوار اتاق، دیگه نمیتونی سلیقه ای عمل کنی درسته؟
گفت: آره.
گفتم: نمونه بزرگ این اتاق، این دنیاست! اگه قرار بود هر کسی توی این دنیا آزادی مطلق داشته باشه که مردم باید همه همدیگه رو میکشتن تا یک نفر بالاخره بمونه تا معنی بده آزادی مطلق ! و الا اگه یه نفر شد دو نفر، دیگه چیزی به اسم آزادی مطلق وجود نداره! چه برسه به الان که چند میلیاردیم! یعنی تقابل آزادی های مردم، ایجاد مرز میکنه و مرز، یعنی پایان مطلق بودن!قبوله؟
سرش رو انداخت پایین و فکر کرد و زیر لب گفت: قبوله!
گفتم: یه سوال! من میتونم توی یه اتاق عمل جراحی قلب باز با لباس خودم برم؟ یا باید اونجا لباس مخصوص بپوشم و مواظب کارام باشم؟
گفت: معلومه دیگه باید طبق قانون اونجا عمل کنی! هرجایی یه قانونی داره!
گفتم:صرف نظر از رد شدن چیزی به نام آزادی مطلق، دانشگاه هم یه جاییه که قانون مخصوص خودش رو داره دیگه…درسته؟
دوباره سرش رو انداخت پایین و زیر لب گفت: درسته!
گفتم: نمونه بزرگ دانشگاه به عنوان یه جای خاص که یه قانون خاص داره، کشورمون ایرانه! و صرف نظر از دین و دستوراتش! به عنوان یه جای خاص، قانون خاص خودش رو داره! درسته؟
این بار خیلی آروم تر گفت: درسته!
گفتم: میبینی؟ اگه من توی یه اتاق عمل، دوست دارم با لباس خودم باشم، باید اتاق عمل رو ترک کنم!چون طبق گفته خودت، هرجایی قانون خاص خودش رو داره! و همینطور اگه توی ایران بخوام مقنعه م رو دربیارم، باید از ایران برم بیرون!! چون ایران، قوانین خاص خودش رو داره!
چیزی نگفت!
گفتم: خانم رحیمی، خدا هم به عنوان خالق ما همین رو به ما گفته!
گفته تو اگه جایی رو پیدا کردی که جزو املاک و دارایی های من نبود، و جایی رو پیدا کردی که از دید من پنهان بود، و جایی رو پیدا کردی که دست من بهت نمیرسید، برو هر کاری که دوست داری بکن! ولی تا وقتی در محضر من هستی و زیر نظر من، باید به قانونی که من میگم عمل کنی !و خب البته همه عالَم، محضر خداست! و حجاب هم دستور خدا !
اگه جایی رو پیدا کردی که تونستی از دست منه خدا فرار کنی و دیگه بنده م نباشی و منم نبینمت و صدات رو نشنوم،مقنعه ت که سهله، کلا برو خودتو آتیش بزن !ولی تا وقتی بنده منی و من خدای تو ام، جوری باش که من میگم…
دیگه هیچی نمیگفت! فقط سکوت بود و فکر…
گفتم: هر وقت دوست داشتی بیا بهت بگم دایره حکومت خدا، از کجا تا کجاست…
نه تنها تا وقتی دانشجوی دانشگاه ما بود، که حتی چند وقت پیش هم که توی خیابون دیدمش، حجابش کامل کامل بود…
منو دید و با اشاره دست از دور اشاره کرد بالای سرش و با اشاره گفت : خدا اون بالا داره منو میبینه!بعد دست زد به مقنعه ش و خندید و رفت… ? ?
? داستانی خواندنی از حجت الاسلام قرائتی در مورد قمه زنی
(با استناد به آیه قرآن)
حجت الاسلام قرائتی:
در یکی از شهرها با وجود توصیه های مبلغین بزرگوار مبنی بر پرهیز از قمهزنی، مردم به خاطر اعتقادات خود دست برنمی داشتند. به ما گفتند به آنجا برویم و آنها را از این کار باز داریم. ایام ماه محرم بود و چون اعلام کرده بودند فلانی می آید و مردم ما را در تلویزیون دیده بودند، در مسجد جمع شدند.
وقتی وارد شدم گفتند: آقای قرائتی آمدهای برای قمهزنی بگویی.
گفتم: شغل من چیست؟
گفتند: تو معلم قرآن هستی.
گفتم: به عنوان معلم قرآن قبولم دارید؟
گفتند: بله قبولت داریم، ولی حرف قمه نزنی، فقط قرآن بگو.
من روی تخته نوشتم: «بسم الله الرحمن الرحیم - یا ایها الذین آمنوا لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا» (سوره بقره آیه 104)؛
«ای کسانی که ایمان آورده اید! “راعنا” نگویید، بلکه بگویید: “انظرنا".» و بعد توضیح دادم که:
«یا ایها الذین آمنوا» یعنی: ای مؤمنین.
«لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا» یعنی: راعنا نگویید بلکه انظرنا بگویید. راعنا نگویید یعنی چه؟ این قصهای دارد و قصه اش این است که: پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در حال سخنرانی بود، یک نفر از پای سخنرانی گفت: راعنا، یعنی مراعات ما را هم بکن.
یعنی آرامتر صحبت کن یا به این طرف و آن طرف نگاه کن.
این کلمه راعنا مثل کوکو است که هم می شود آن را با سیب زمینی درست کرد و هم با سبزی.
«راعنا» را هم می شود از ریشه «رعی» گرفت و هم از ریشه «رعن». اگر از «رعی» گرفته شود به معنای «مراعات ما را بکن» است، ولی اگر از ریشه «رعن» گرفته شود، رعونت به معنای خر کردن است! و «راعنا» یعنی «خرمان کن.»!
وقتی که مسلمانان می گفتند «راعنا» هدفشان مقدس بود و معنای «مراعاتمان کن» را اراده می کردند، ولی یهودیها از این کلمه استفاده کرده و گفتند: مسلمانها به پیغمبرشان میگویند خرمان کن. در اینجا آیه نازل شد که: «یا ایها الذین آمنوا لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا»؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید، “راعنا” نگویید بلکه “انظرنا” بگویید.»
یعنی کلمهای را که دشمن از آن سوء استفاده می کند به کار نبرید.
بعد از این که این آیه را تفسیر کردم، گفتم: شما که قمه می زنید هدفتان مقدس است و به عشق امام حسین علیه السلام این کار را می کنید، ولی تلویزیون کشورهای اروپایی این کار شما را دوازده مرتبه نشان داده و گفته است که شیعه ها دچار مرض خودآزاری هستند. دشمن از این کار شما چنین سوء استفاده می کند.
این کار امروز شما مثل همان «راعنا» گفتن مسلمانان صدر اسلام است که دشمن از آن سوء استفاده می کرد و قرآن کریم با آیه مورد بحث به مسلمانان آن روز و امروز هشدار می دهد که: از هر کاری که دشمن از آن سوء استفاده میکند پرهیز کنید. پس، چون امروز دشمنان از قمه زنی شما سوء استفاده می کنند، شما دیگر قمه نزنید.
گفتند: حالا فهمیدیم و دیگر قمه نمیزنیم.
منبع: مجله مبلغان، شماره 39
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما
? اسامی هفت آسمان و رنگ آنها از زبان حضرت علی علیه السلام
? امیرالمومنین علیه السّلام در مسجد جامع کوفه بود که مردى از اهل شام در برابرش به پاخواست و پرسش هائى از آن حضرت نمود و از آن جمله این بود که عرض کرد:
✳️یا امیر المؤمنین! مرا از رنگ هاى آسمان ها و نام هایشان خبر بده!
? حضرت به او فرمود:
1⃣ آسمان دنیا نامش رفیع است و از آب و دود آفریده شده است.
2⃣ آسمان دوم نامش قیدوم است که به رنگ مس است.
3⃣آسمان سوم نامش ماروم است که به رنگ برنج است.
4⃣ آسمان چهارم نامش ارقلون و برنگ نقره است.
5⃣آسمان پنجم نامش هیضمون (هیفون) و به رنگ طلا است.
6⃣آسمان ششم نامش عروس است و آن یاقوت سبزى است.
7⃣ آسمان هفتم نامش عجما است و دُرّى است سفید…
♦️حدیث طولانى است مورد نیاز از آن را نقل کردیم.
?منبع:الخصال،ترجمه فهرى، ج2، ص: 385 .
ابن ابى لیلى می گوید:
روزى به همراه نعمان کوفى که شخصی عالم و دارای نفوذ کلام بود به محضر مبارک حضرت صادق علیه السلام وارد شدیم.
حضرت خطاب به او فرمود: آیا مى شناسى کلمه اى را که اوّلش کفر و آخرش ایمان باشد؟جواب گفت: خیر.
امام علیه السلام پرسید:
آیا نسبت به شورى آب چشم و تلخى مایع چسبناک گوش و رطوبت حلقوم و بینی و بى مزّه بودن آب دهان شناختى دارى؟
اظهار داشت: خیر.
حضرت صادق علیه السلام فرمود:
خداوند متعال چشم انسان را از پیه و چربى آفریده است ؛ و چنانچه آن مایع شور مزّه، در آن نبود، پیه ها زود فاسد مى شد.
و همچنین اگر چیزى در چشم برود به وسیله شورى آب آن نابود مى شود و آسیبى به چشم نمى رسد؛
و خداوند در گوش، تلخى قرار داد تا آن که مانع از ورود حشرات و خزندگان به مغز سر انسان باشد و اگر وارد گوش شوند،میمیرند.
و بى مزّه بودن آب دهان،موجب فهمیدن مزّه اشیاء خواهد بود؛
و در بینی رطوبت روان قرار داد به خاطر این که هیچ دردی و آفتی در سر پیدا نمی شود مگر آن که این رطوبت آن را خارج می کند و اگر این رطوبت نمی بود، مغز سفت و سخت می شد و کرم می گذارد.
و امّا آن کلمه اى که اوّلش کفر و آخرش ایمان مى باشد: جمله (لا إ له إ لاّ اللّه) است، که اوّل آن (لا اله) یعنى ؛ هیچ خدائى و خالقى وجود ندارد و آخرش (الاّ اللّه) است، یعنى؛ مگر خداى یکتا و بى همتا.
منابع:
بحارالا نوار، ج ۲، ص ۲۹۵، ح ۱۴
????
اندیشمندی میگفت :
سقراط بیشتر اوقات جلوی دروازه شهر آتن مینشست و به غریبهها خوشامد میگفت.
روزی غریبهای از راه رسید و نزد او رفت و گفت:
“من میخوام در شهر شما ساکن شوم. اینجا چگونه مردمی دارد؟”
سقراط پرسید:
“در زادگاهت چه جور آدمهایی زندگی میکنند.”
مرد غریبه گفت:
“مردم چندان خوبی نیستند. دروغ میگویند، حقه میزنند و دزدی میکنند. به همین خاطر است که آنجا را ترک کردهام.”
سقراط خردمند در جوابش گفت:
“مردم اینجا هم همانگونهاند. اگر جای تو بودم به جستجویم ادامه میدادم.”
چندساعت بعد غریبه دیگری به سراغ سقراط امد و درباره مردم آن شهر سوال کرد .
سقراط دوباره پرسید:
“آدمهای شهر خودت چه جور آدمهایی هستند؟”
غریبه پاسخ داد:
“فوقالعادهاند، به هم کمک میکنند و راستگو و پرکارند. چون میخواستم بقیه دنیا را ببینم ترک وطن کردم.”
سقراط اندیشمند پاسخ داد:
“اینجا هم همینطور است. چرا وارد شهر نمیشوی؟ مطمئن باش این شهر همان جایی است که تصورش را میکنی؟!”
شخصی که هر دو ملاقات را نظاره گر بود و راهنمایی و پیشنهاد های سقراط را شنیده بود با تعجب پرسید چرا به آن گفتی خوب نیست و برو بگرد و جستجوکن و به این گفتی خوب است و خوش آمد گفتی ؟ پاسخ داد:
ما دنیا را آنگونه می بینیم که هستیم و در دیگران چیزهایی را میبینیم که در درون مان وجود دارد.
انسانی که مثبت و مهربان باشد، هرکجا برود در اطرافش و در آدم هایی که با آنها در ارتباط است جز نیکویی چیزی نخواهد دید و انسان کج اندیش و منفی باف نیز به هرکجا برود جز زشتی و نقصان در محیط پیرامونش چیزی را تجربه نخواهد کرد
وقتی تغییر نکنیم هرکجا برویم آسمان همین رنگ است
لباس فارغ التحصیلی توی کل جهان طرح ويژه اى دارد. اما تا حالا به این فکر کردین که چرا این شکلیه و اصلاً فلسفه وجودش چیه؟!!! هنگامی كه از شما سوال میشود كه این لباس و كلاه چیست؟ چه پاسخی دارید که بدهید؟! احتمالاً خواهید گفت نمی دانم !!!! اما اگر این سوال را از یك اروپایی یا ژاپنی و یا حتی آمریكایی بپرسند خواهند گفت :
ما به احترام «آوی سنّا Avicenna» (ابن سینا) پدر علم جهان این لباس را به صورت نمادین میپوشیم!
بله یك نمونه دیگر از ارزشهای ایرانی كه خود ما آنرا نمیشناسیم ردای فارغ التحصیلی است!!
آنها به احترام «آوی سنّا» كه همان «ابن سینا»ی ماست كه لباس بلند رِدا گونه می پوشیده، این لباس را تن دانشمندان خود میكنند. آن كلاه هم نشانه همان دَستار است (کمی فانتزی شده) و منگوله آن نمادی از گوشه دستار خراسانی كه ما ایرانی ها در قدیم از گوشه دَستار آویزان میكردیم و به دوش میانداختیم.. در اروپا و آمریكا علامت یك آدم برجسته و دانش آموخته را لباس و كلاه ابن سینا می گذارند، ولی ما خودمان نمیدانیم ! 
اذان صبح:
طلوع آفتاب:
اذان ظهر:
غروب آفتاب:
اذان مغرب:
نیمه شب شرعی: