دختره یکهو وسط صحبتهاش با یکی جوش آورد و دم پله های سِلف دانشگاه میخواست مقنعه ش رو دربیاره! هی داد میزد و حرف میزد!!! داد میزدا ؟! داد هم نه! دااااااااااااااااااااد!! گوش کردم بین حرفاش اینا رو فهمیدم: من آزادی مطلق میخوام! دوست دارم هر کاری که دلم… بیشتر »