زینب شدن به این سادگی ها نیست
یعـقوب ندید که یوسـف را در چـاه مـی اندازند ؛ فقط لباسِ خونیش را دید …
و پس از نابینایـی ، دیگر آن را هم نـدید!
مــی دانست زنده است ؛
فقط دلتنگ بـود …
ندید که در بـازار مـی فروشنَش …
ندید کسی را سنگ بزنند …
یا با خیزران ……
زینب امـا دید ؛
آنهایـی را که یـعـقوب فقط شنیده بـود ؛
#زینب دید ….
گاهی خدا اراده می کند بعضی چیزها را
حس کنے ….
مثلِ عطشْ
دردْ
غربتْ
بی کسی
زخـــمِ زبان
و بعضی چیزها را ببینی…..
مثلِ پهلوی شکسته
فرقِ شکافته
جگرِ پاره پاره
گودالِ قتلگاه ….
گاهی خدا میخواهد ……
.
همین!
خواستم با خودم مرور کنم که
“زینب شدن به این سادگے ها نیست