موضوع: "طنز"
خانم جوانی که در کودکستان برای بچه های ۴ ساله کار میکرد میخواست
چکمه های یه بچه ای رو پاش کنه ولی چکمه ها به پای بچه نمیرفت بعد از
کلی فشارو خم و راست شدن،بچه رو بغل ميكنه و ميذاره روی میز، بعد روی
زمین بلاخره باهزار جابجایی و فشار چکمه ها رو پای بچه میکنه و یه نفس
راحت میکشه که
هنوز آخیش گفتن تموم نشده که بچه ميگه این چکمه ها لنگه به لنگه است .
مربی مهد باز ناچار با هزار بار فشار و اینور و اونور شدن و مواظب باشه که
بچه نیفته هرچه تونست کشید تا بلاخره بوتهای تنگ رو یکی یکی از پای بچه
درآورد .
گفت ای بابا و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دقیق و درست پای
بچه کرد
که لنگه به لنگه نباشه ولی با چه زحمتی که بوت ها به پای بچه نمیرفتن و با
فشار زیاد بلاخره موفق شد که بوت ها رو پای این کوچولو بکنه
که بچه ميگه این بوتها مال من نیست.
خانم جوان با یه بازدم طولانی و کله تکان دادن که انگار یک مصیبتی
گریبانگیرش شده.
با خستگی تمام نگاهی به بچه انداخت و گفت آخه چی بهت بگم.
دوباره با زحمت بیشتر این بوت های بسیار تنگ رو در آورد.
وقتی تمام شد پرسید خب حالا بوت های تو کدومه؟
بچه گفت همینا .ولی خب اینا بوت های برادرمه اما مامانم گفت اشکالی نداره
میتونم پام کنم
مربی که دیگه خون خونشو میخورد سعی کرد
خونسردی خودش رو حفظ کنه و دوباره این بوتهایی رو که به پای این بچه
نمیرفت به پای اون کرد یک آه طولانی کشید وبعد گفت:
خب حالا دستکشهات کجان؟توی جیبت که نیستن.
بچه گفت توی بوتهام بودن دیگه مگه برنداشتین؟!:)
???
عروس جوانی به عنوان شام برای شوهر تازه دامادش، سوسیس درست می کرد. اما پیش آنکه سوسیس را برای سرخ کردن داخل ماهی تابه بگذارد، سرو ته آنها را باچاقو می زد! وقتی شوهرش دلیل این کار را از او پرسید، تازه عروس جواب داد که مادرش سوسیس را همیشه به همین صورت سرخ می کرده است.
بعدها که عروس و داماد در خانه مادر زن میهمان بودند و با همین غذا از آنها پذیرایی شد، تازه داماد این موضوع را با مادرزن در میان گذاشت و علت را جویا شد. مادرزن شانه ای بالا اندخت و گفت:
که مادر خودش هم همیشه همین روش را برای سرخ کردن سوسیس به کار می برده.
بالاخره تازه داماد، این سوال را با مادربزرگ همسرش در میان گذاشت. مادربزرگ، بدگمان به تازه داماد زل زد و جواب داد:
چون ماهی تابه من کوچک است و سویس درسته در آن جای نمی گیرد.
⭐️ نتیجه : الگوهای زندگیتان را با دقت انتخاب کنید! ⭐️
?????:
به حیف نون میگن بابات چجوری مرد ؟
میگه از پشت بوم افتاد رو کولر با کولر افتاد تو بالکن
نرده های بالکن شکست
به بعد افتاد روی نورگیر
شیشه های نورگیر شکست
از اونجا افتاد روی گلدونها
ما دیدیم خونرو داره خراب میکنه !
با تیر زدیمش..!???
مرد در حالی که داشت روزنامه می خواند، رو به همسرش کردو گفت:"در روزنامه نوشته نتیجه بررسی هایی که به عمل آمده نشان می دهد زن ها روزانه ۳۰,۰۰۰ کلمه حرف می زنند، در حالی که این میزان در مورد مردها فقط ۱۵,۰۰۰ کلمه است!”
زن گفت:"علتش این است که ما باید هر چیز را دوبار تکرار کنیم تا مردها بفهمند.”
مرد گفت : چی? ?????
?ﺷﻮﻫﺮ : ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺑﯿﺎ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﭘﺎﺭﮎ ﻭﺭﺯﺵ …
ﺯﻥ : ﭼﯽ؟؟؟ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻣﻦ ﭼﺎﻗﻢ؟؟؟؟
ﺷﻮﻫﺮ : ﺧﺐ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﯼ ﻧﯿﺎ ……
ﺯﻥ : ﻣﻨﻈﻮﺭﺕ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻦ ﺗﻨﺒﻠﻢ؟؟؟؟؟
ﺷﻮﻫﺮ : ﺁﺭﻭﻡ ﺑﺎﺵ ﺧﺎﻧﻮﻡ …..
ﺯﻥ : ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﻋﺼﺒﯽ ﺍﻡ؟؟؟؟ ??
ﺷﻮﻫﺮ : ﻣﻨﻈﻮﺭﻡ ﺍﯾﻦ ﻧﺒﻮﺩ ……
ﺯﻥ : ﭘﺲ ﻣﻦ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮﺍﻡ؟؟؟؟؟
ﺷﻮﻫﺮ : ﺑﺎﺷﻪ ﺍﺻﻼ ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺮﻡ ….
ﺯﻥ : ﭼﯽ؟ﺗﻨﻬﺎ؟؟ﭼﺮﺍ ﺗﻨﻬﺎ؟ﺑﺎ ﮐﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﯼ؟؟؟؟
ﺷﻮﻫﺮ : ﺍﺻﻼ ﻏﻠﻂ ﮐﺮﺩﻡ ﺟﺎﯾﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﯿﺲ ﺑﺮﯾﻢ
ﺯﻥ : ﻣﮕﻪ ﻣﻦ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺗﻮﺍﻡ ؟؟
خدایا خودت مارو نجات بده??????
آیا میدانستید هدهد نر، تا جفتش نیاد لب به غذا نمیزنه؟
و
از اون جالبتر وقتی جفتش میمیره به هیچ ماده دیگه ای تا آخر عمرش نگاه هم نمیکنه…
وای چقد شبیه مردای ایرانیه???
???
بعد از تموم شدن جلسه از هتل خارج شدم و شروع به گشتن سوئیچ ماشینم کردم، سوئیچ توی کیفم یا جیبم نبود. برای جستجو سریع به سالن جلسه برگشتم، سوئیچ اونجا هم نبود. یهو فهمیدم توی ماشین جا گذاشتم.
شوهرم بارها تکرار کرده که سوئیچ رو توی جا سوئیچی نذار.
من نظرم اینه که جا سوئیچی بهترین جاییه که سوئیچ گم نمیشه. اما به نظر اون باعث سرقت آسون ماشین میشه.
واسه رسوندن فوری خودم به پارکینگ ماشینها عجله کردم و وقتی رسیدم به نتیجه ترسناکی دست یافتم. چونکه نظر اون درست بوده! پارکینگ خالی بود!!
بلافاصله با نیروی انتظامی تماس گرفتم تا بهشون خبر بدم که ماشین به سرقت رفته و از اسمم، ویژگیهای ماشین و جایی که در اونجا ایستادم و از این جور چیزها، بهشون خبر دادم و اعتراف کردم من سوئیچهام رو توی ماشین جا گذاشتم.
بعد کارهای خیلی سخت رو شروع کردم، در حالیکه هوشیاری به خرج دادم به شوهرم زنگ زدم و بهش گفتم: عشق من!
(من معمولا اونو “عشقم” صداش نمی کنم. اما اینطور موقعها این لفظ و استفاده میکنم)، سوئیچ رو توی ماشین جا گذاشتم و ماشین به سرقت رفته.
مدتی سکوت حکمفرما شد. در این بین فکر کردم تماس قطع شده، اما در حالیکه فریاد میکشید صداش رو شنیدم: احمق!!! امروز من تو رو به هتل رسوندم.
حالا وقتشه که ساکت بشم، در حالیکه شرمسار بودم بهش گفتم: خوب! ممکنه بیایی منو ببری؟
یه بار دیگه فریاد کشید: میام، اما بعد از اینکه این مامور انتظامی رو قانع کنم که من ماشینتو ندزدیدم
اگر کريستوفر کلمب ازدواج کرده بود ممکن بود هيچگاه قاره امريکا را کشف نکند
چون بجاي برنامه ريزي و تمرکز در مورد يک چنين سفر ماجراجويانه اي
بايد وقتش را به جواب دادن به همسرش در مورد سوالات زير مي گذراند:
- کجا داري ميري؟
- با کي داري مي ري؟
- واسه چي مي ري؟
- چطوري مي ري؟
- کشف؟
-براي کشف چي مي ري؟
- چرا فقط تو مي ري؟
.
- تا تو برگردي من چيکار کنم؟!
- مي تونم منم باهات بيام؟!
-راستشو بگو توي کشتي زن هم دارين؟
- بده ليستو ببينم
- حالا کِي برمي گردي؟
- واسم چي مياري؟
.
- تو عمداً اين برنامه رو بدون من ريختي اينطور نيست؟!
- جواب منو بده؟
- منظورت از اين نقشه چيه؟
- نکنه مي خواي با کسي در بري؟
- چطور ازت خبر داشته باشم؟
- چه مي دونم تا اونجا چه غلطي مي کني؟
- راستي گفتي توي کشتي زن هم دارين؟!
.
- من اصلا نمي فهمم اين کشف درباره چيه؟
- مگه غير از تو آدم پيدا نمي شه؟
- تو هميشه اينجوري رفتار مي کني!
- خودتو واسه خود شيريني مي ندازي جلو؟!
- من هنوز نمي فهمم مگه چيز ديگه ايي هم براي کشف کردن مونده!
-چرا قلب شکسته ي منو کشف نمي کني؟
- اصلا من مي خوام باهات بيام!
- فقط بايد يه ماه صبر کني تا مامانم اينا از مسافرت بيان!
- واسه چي؟ خوب دوست دارم اونا هم باهامون بيان!
- آخه مامانم اينا تا حالا جايي رو کشف نکردن
- راستي گفتي تو کشتي زن هم دارين؟
مگه از روی جنازه ی من رد شی بذارم بری