محمدجعفر خیاطی عجیب ترین معلم دنیا بود ، امتحاناتش عجیب تر…
امتحاناتی که هر هفته میگرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را تصحیح میکرد…
آن هم نه در کلاس،در خانه…
دور از چشم همه
اولین باری که برگهی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم…
نمیدانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم…
فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچهها برگههایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شدهاند به جز من…
به جز من که از خودم غلط گرفته بودم…
من نمی خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم…
بعد از هر امتحان آنقدر تمرین میکردم تا در امتحان بعدی نمرهی بهتری بگیرم
مدتها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید،امتحان که تمام شد ، معلم برگهها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت…
چهرهی هم کلاسیهایم دیدنی بود…
آن ها فکر میکردند این امتحان را هم مثل همهی امتحانات دیگر خودشان تصحیح میکنند…
اما این بار فرق داشت…
این بار قرار بود حقیقت مشخص شود…
فردای آن روز وقتی معلم نمرهها را خواند فقط من بیست شدم…
چون بر خلاف دیگران از خودم غلط میگرفتم ؛ از اشتباهاتم چشم پوشی نمیکردم و خودم را فریب نمیدادم.