جواب دندان شکن به شعر آبتین پوریا‼️ ↭↭↭↭↭↭↭↭↭↭↭↭ من اگر کافر و بی دین و خرابم؛ به تو چه؟؟؟ من اگر مست می و شرب و شرابم ؛ به توچه؟؟؟ تو اگر مستعد نوحه و آهی٬ چه به من؟؟؟ من اگر عاشق سنتور و ربابم ؛ به تو چه؟؟؟ تو اگر غرق نمازی٬چه کسی گفت چرا؟؟؟ من اگر وقت اذان غرقه به خوابم ؛ به تو چه؟؟؟ تو اگر لایق الطاف خدایی٬ خوش باش. من اگر مستحق خشم و عتابم ؛به تو چه؟؟؟ گرچه دنیا سراب است به گفتار شما من به جِد طالب این کهنه سرابم ؛به تو چه؟؟؟ تو اگر بوی عرق میدهی از فرط خلوص! و من از رایحه ی مثل گلابم؛ به تو چه؟؟؟ من اگر ریش٬ سه تیغ کرده ام از بهر ادب . و اگر مونس این ژیلت و آبم ؛ به تو چه؟؟؟ تو اگر جرعه خور باده کوثر هستی! من اگر دُردکش باده ی نابم ؛ به تو چه؟؟؟ تو اگر طالب حوری بهشتی٬ خب باش! من اگر طالب معشوق شبابم ؛ به تو چه؟؟؟ تو گر از ترس قیامت نکنی عیش عیان. من اگر فارغ از روز حسابم ؛ به تو چه؟ جوابیه? کفر و بی دینی ات ای یار ، به ما مربوط است, بشنو این پند گهربار ، به ما مربوط است. تو که با لهو و لعب در پی مستی هستی، میکنی جمع گرفتار ، به ما مربوط است. بی خیالت بشوم بارش طوفان بلا، میرسد از درو دیوار ، به ما مربوط است. آنچه آمد به سر طایفه نوح نبی ، میشود واقعه تکرار ، به ما مربوط است. من اگر لایق الطاف خدایم ، به تو چه؟ تو کنی جامعه بیمار ، به ما مربوط است. تو اگر می بخوری در پس خانه ، چه به من؟ گر بیایی بر انظار ، به ما مربوط است. تو به این کوه گنه عامل شیطان گشتی، شده ای نوکر دربار به ما مربوط است. گر نبندیم بر پوزه او قلاده، میدرد همچو سگ هار ، به ما مربوط است. گر تو سوراخ کنی کشتی این جامعه را، میشود غرق به ناچار به ما مربوط است. مست کن لیک نبینم که تو مستی کردی، اربده کوچه وبازار؟ به ما مربوط است. تو که با چنگ و ربابت همه مردم را، میکنی مستعد نار ، به ما مربوط است. به جهنم که خودت را بکشی در خانه، در خیابان بزنی دار به ما مربوط است. دین من داده اجازه که دخالت بکنم، تا نبینم زتو آزار ، به ما مربوط است. امر معروف کنم ، نهی زمنکر بپذیر، تا ابد ، ترمز اشرار ، به ما مربوط است.
موضوع: "نماز"
ﺍﺯ فردی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ دعا ﺑﻪ درگاه ﺧﺪﺍوند ، ﭼﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ ؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻫﻴﭻ .
ﺍﻣّـﺎ ، ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ..
ﺧﺸﻢ ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ، ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ، ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﯿﺖ ، ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ .
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎلمان ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮔﺎﻫﯽ با ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﻬﺎ ، خیال ﺁﺳﻮﺩﻩ تری داریم.
✅شیخ رجبعلی خیاط (ره) :
امام زمان(علیه السلام) دنبال رفیق می گرده ، خوب شو ؛ خودش می آد و پیدات می کنه.
آیتالله بهجت قدسسره:
✅آیتالله قاضی میفرمود: اگر کسی نمازهای پنجگانه را اول وقت بخواند، به [همۀ] مقامات عالیه میرسد.
?نگفتن خوب بخواند. معلوم میشود نماز اول وقت خواندن، حضور قلبآور هم هست.
??التماس دعا
هرگاه در نمازت عجله کردی
خواستی زودتر به پایان برسانی
به یاد بیاور
همه ی آنچه که می خواهی بعد از نماز بروی به آن برسی
و همه ی آنچه که می ترسی در این مدت از دست بدهی
به دست همان کسی است، که در مقابلش ایستاده ای
برای حرف زدن با خدا بیشتر وقت بگذار
داستان تکان دهنده ی نماز یک دختر بچه
یک وقتی ما (حاج آقا قرائتی) در ستاد نماز نوشتیم
آقازادهها، دخترخانمها، شیرینترین نمازی که خواندید برای ما بنویسید.
یک دختر یازده ساله یک نامه نوشت، همه ما بُهتمان زد، دختر یازده ساله ما ریشسفیدها را به تواضع و کرنش واداشت.
نوشت که ستاد اقامه نماز، شیرینترین نمازی که خواندم این است.
گفت در اتوبوس داشتم میرفتم یک مرتبه دیدم خورشید دارد غروب میکند یادم آمد نماز نخواندم، به بابایم گفتم نماز نخواندم، گفت خوب باید بخوانی، حالا که اینجا توی جاده است و بیابان، گفتم برویم به راننده بگوییم نگهدار، گفت راننده بخاطر یک بچه دختر نگه نمیدارد، گفتم التماسش میکنیم، گفت نگه نمیدارد، گفتم تو به او بگو، گفت گفتم نگه نمیدارد، بنشین. حالا بعداً قضا میکنی.
دختر دید خورشید غروب نکرده است و گفت بابا خواهش میکنم، پدر عصبانی شد، دختر گفت که آقاجان میشود امروز شما دخالت نکنی؟ امروز اجازه بده من تصمیم بگیرم، گفت خوب هر غلطی میخواهی بکن.
میگفت ساکی داشتیم، زیپ ساک را باز کرد، یک شیشه آب درآورد، زیرِ صندلی اتوبوس هم یک سطل بود، آن سطل را هم آورد بیرون، دستِ کوچولو، شیشه کوچولو، سطل کوچولو، شروع کرد وسط اتوبوس وضو گرفت، قرآن یک آیه دارد میگوید کسانی که برای خدا حرکت کنند مهرش را در دلها میگذاریم به شرطی که اخلاص داشته باشد، نخواسته باشد خودنمایی کند، شیرینکاری کند، واقعا دلش برای نماز بسوزد، پُز نمیخواهد بدهد.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا» یعنی کسی که ایمان دارد، «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» کارهایش هم صالح است، کسی که ایمان دارد، کارش هم شایسته است، «سَیَجْعَلُ لَهُمْ الرَّحْمَانُ وُدًّا»، «وُدّ» یعنی مودت، مودتش را در دلها میگذاریم.
شاگرد شوفر نگاه کرد دید دختر وسط اتوبوس نشسته دارد وضو میگیرد، گفت دختر چه میکنی؟
گفت آقا من وضو میگیرم ولی سعی میکنم آب به اتوبوس نچکد، میخواهم روی صندلی نشسته نماز بخوانم. شاگرد شوفر یک خورده نگاهش کرد و چیزی به او نگفت. به راننده گفت عباس آقا، راننده، ببین این دارد وضو میگیرد، راننده هم همینطور که جاده را میدید در آینه هم دختر را میدید، هی جاده را میدید، آینه را میدید، جاده را میدید، آینه را میدید، مهر دختر در دل راننده هم نشست، گفت دختر عزیزم میخواهی نماز بخوانی؟
من میایستم، ماشین را کشید کنار گفت نماز بخوان آقاجان، آفرین، چه شوفرهای خوبی داریم، البته شوفر بد هم داریم که هرچه میگویی وایسا او برای یک سیخ کباب میایستد، برای نماز جامعه نمیایستد. در هر قشری همه رقم آدمی هست.
دختر میگفت وقتی اتوبوس ایستاد من پیاده شدم و شروع کردم الله اکبر، یک مرتبه اتوبوسیها نگاه کردند او گفت من هم نخواندم، من هم نخواندم، او گفت ببین چه دختر باهمتی، چه غیرتی، چه همتی، چه ارادهای، چه صلابتی، آفرین، همین دختر روز قیامت حجت است، خواهند گفت این دختر اراده کرد ماشین ایستاد، میگفت یکی یکی آنهایی هم که نخوانده بودند ایستادند، گفت یک مرتبه دیدم پشت سرم یک مشت دارند نماز میخوانند.
گفت شیرینترین نماز من این بود که دیدم لازم نیست امام فقط امام خمینی باشد، منِ بچه یازده ساله هم میتوانم در فضای خودم امام باشم.
میگن شیطان با بنده ای همسفر شد…
موقع نماز صبح بنده نماز نخوند
موقع ظهر و عصر هم نماز نخوند
موقع مغرب و عشاء رسید بازم بنده نماز بجای نیاورد
موقع خواب شیطان به بنده گفت
من با تو زیر یک سقف نمی خوابم…
چون پنج وقت موقع نماز شد و تو یک نماز نخوندی‼️
میترسم غضبی از آسمان بر این سقف نازل بشه که من هم با تو شامل بشم..
بنده گفت تو شیطانی و من بنده خدا …
چطور غضب بر من نازل بشه ‼️
شیطان در جواب گفت من فقط
یک سجده اونم
به بنده خدا نکردم
‼️ از بهشت رانده شدم
و تا روز قیامت لعن شدم
در صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من بدتری ‼️
از پاهایی که نمی توانند تو را به ادای نماز ببرند
انتظار نداشته باش که تو را به بهشت ببرند…
رسول خدا فرموده اند :
ترک نماز صبح: نور صورت
ترک نماز ظهر: برکت رزق
ترک نماز عصر: طاقت بدن
ترک نماز مغرب: فایده فرزند
ترک نماز عشاء: آرامش خواب
را از بین میبرد
پيرى در روستايى هرروز براى نماز صبح از منزل خارج وبه مسجدمى رفت دريك روز بارانى پير ،صبح براى نماز از خانه بيرون امد چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد،خيس وگلى شد به خانه بازگشت لباس راعوض كرد ودوباره برگشت پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد.ديد در جلوى در جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اًى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟
جوان گفت نه ،اى پير ،من شيطان هستم
براى بار اول كه بازگشتى خدابه فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم
براى باردوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم
ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا رابخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى انان داشتم
براى همين امدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى
گر تو ان پیر خرابات باشی
فارغ ز بد و بنده ی الله باشی
شیطان به رهت همچو چراغی بشود
تا در محضر دوست همیشه حاضر باشی
‼️شرط عجیب پیرزن در اجازه خانه اش‼️
سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم همخونه بشیم.
خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا .
می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجمون برسه.تا اینکه خونه ی پیرزنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ،تمیزو از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها!!!
گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه اش و شرایطمون رو گفتیم
پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم، که خیلی عالی بود .
‼️فقط یه شرط داشت که هممونو شوکه کرد
اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید.
‼️واقعا عجب شرطی، هممون مونده بودیم ،من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم دوتا دوست دیگمم ندیده بودم نماز بخونن .اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود.
پس از کمی مشورت قبول کردیم.
پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا باشید.
خلاصه وسایل خودمونو بردیم توی خونه ی پیرزن.شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود.پا شد رفت و پیرزنو همراهی کرد.نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نمازجماعت شرکت کنم.
هممون خندیدیم.
شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نمازجماعتو خوندم.
موقع برگشتن پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته
من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید.
به دوستام گفتم از فردا ساعتمونو کوک کردیم صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم.
شب بعد از مسجد پیر زن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد.
واقعا عالی بود، بعد چند روز غذای عالی.
کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت، برامون جالب بود.
بعد یک ماه که صبح پامیشدیم و چراغو روشن می کردیم ، کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم من که بیدار می شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می خوندند.
واقعا لذت بخش بود .لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم. تا آخر ترم هر سه تا با پیر زن به مسجد میرفتیم نماز جماعت .خودمم باورم نمی شد. نمازخون شده بودم…
اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هر سه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم.
تازه با قرآن و معانی اون آشنا می شدم. چقدر عالی بود.
بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره ها را حفظ بوده ، بله یک پیرزن ساده ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش هممونو تغییر داده بود.
#دزدی_که_داماد_حاکم_شد
در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از اوخواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد …
از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد…پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید …در را بسته یافت واز دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد ..
هنگامی که بدنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد ..
سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ،
وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز….
ودزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد ..
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ،
و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد .
و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود …
جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد ، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت : خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی ،فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم !