مائده

 خانه تماس  ورود
چرا مردها دوبرابر زن ارث می برند?
ارسال شده در 9 آبان 1396 توسط مائده در حدیث, دانستنی ها, همسرداری

زنان نصف مردان ارث می برند چون زن وقتی ازدواج می کند از شوهر نفقه میگیرد اما مرد باید نفقه بدهد. به همین دلیل به مردان دوبرابر زنان ارث میرسد. همچنین هرگاه زن احتیاج پیدا کند مرد نیازش را برطرف میکند اما زن,زندگی مرد را اداره نمیکند و به مرد نفقه نمیدهد.

ارث زن مرد نفقه نظر دهید »
حکمت موهای زاید
ارسال شده در 9 آبان 1396 توسط مائده در دانستنی ها

​کسانی رویش مو در روى زهار و زیر بغل را ناروا می شمردند، غافل از اینکه رشد مو در این مکانها با وجود رطوبت در آنها مرتبط است و چنان که گیاه در جاى مرطوب می روید، مو نیز در این جاها رشد می کند. آیا نمی بینى که این جاها براى پذیرش مواد زاید بدن از همه جا مناسبتر است؟ همچنین این امر باعث می شود که [گذشته از تدابیر الهى‏] خود انسان نیز قدرى به بدن خود برسد و از رهگذر بهداشت و نظافت، تنى سالم داشته باشد. همچنین با کوتاه کردن موهاى زاید بدن، روحیه‏ آتشین، تندى، سرمستى و خشم او شکسته شود و از پرداختن به سرگرمیهاى گمراه‏ کننده و بیکارى پرهیز نماید.

نظر دهید »
این پنج کارو انجام بده بعد هرچی خواستی گناه کن
ارسال شده در 9 آبان 1396 توسط مائده در پندآموز, داستان, تلنگر, حدیث

​مردی خدمت امام حسین علیه السلام آمد و گفت: می خواهم گناه نکنم ولی نمی توانم. موعظه ای کن – تا مانع صدور گناه از من شود – امام علیه السلام فرمود: پنج کار را بکن و آن گاه هرچه خواستی گناه کن - وگرنه دست از گناه بکش

اول آن که روزی خدا را نخور و هرچه خواستی گناه کن

 دوم این که از ولایت خدا خارج شو و هرچه خواستی گناه کن

 سوم این که جایی پیدا کن که خدا تو را نبیند و هرچه خواستی گناه کن

چهارم این که آن گاه که ملک الموت برای قبض روح تو می آید. اگر توانای دفع او را داری و می توانی از دست وی نجات پیدا کنی، هرچه می خواهی گناه کن

پنجم این که وقتی مأمور جهنم خواست تو را وارد جهنم کند، اگر می توانی داخل نشو و هرچه می خواهی گناه کن

تلنگر پندآموز گناه نظر دهید »
اگه این پنج خصلت رو داشته باشید...
ارسال شده در 9 آبان 1396 توسط مائده در پندآموز, داستان, تلنگر

​حکیمی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت : 

چرا به جای تحصیل علم ، چوپانی می کنی ؟ 

چوپان در جواب گفت : 

آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام . 

دانشمند گفت : 

خلاصه دانشها چیست؟ 

چوپان گفت : 

پنج چیز است :

تا راست تمام نشده ، دروغ نگویم . 

تا مال حلال تمام نشده ، حرام نخورم . 

تا از عیب و گناه خود پاک نگردم ، عیب مردم نگویم . 

تا روزیِ خدا تمام نشده ، به در خانهٔ دیگری نروم . 

تا قدم به بهشت نگذاشته ام ، از هوای نفس و شیطان ، غافل نباشم. 

دانشمند گفت : حقاً که تمام علوم را دریافته ای ، هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده است !

تلنگر داستان دانش علم پندآموز نظر دهید »
عاشقانه ای برای تو
ارسال شده در 9 آبان 1396 توسط مائده در داستان, رمان عاشقانه ای برای تو

​#عاشقانه_ای_برای_تو 

قسمت 6
خیلی تعجب کرده بود … ولی ساکت گوش می کرد … منم ادامه دادم … بدجور غرورم شکسته و مسخره همه شدم … تو می خوای تا تموم شدن درست اینجا بمونی … من می خوام غرورم برگرده … .

.

اینو که گفتم سرش رو انداخت پایین … ناراحتی رو به وضوح می شد توی چهره اش دید … برام مهم نبود … .

.

تمام شرط هات هم قبول … لباس پوشیده می پوشم … شراب و هیچ چیز الکل داری نمی خورم … با هیچ مردی هم حتی دست نمیدم … فقط یه شرط دارم … بعد از تموم شدن درست، این منم که باهات بهم میزنم … تو هم که قصد موندن نداری … بهم که زدم برو … .

.

سرش پایین بود … نمی دونم چه مدت سکوت کرد … همون طور که سرش پایین بود ازم عذرخواهی کرد … تقصیر من بود که نسنجیده به شما پیشنهاد ازدواج دادم. اگر این کار رو نکرده بودم کار به اینجا نمی کشید … من توی کافه دانشگاه از شما خواستگاری می کنم. شما هم جلوی همه بزن توی گوشم … .

.

برای اولین بار بود که دلم برای چند لحظه برای یه پسر سوخت … اما فایده ای نداشت … ماجرای کتابخونه دهن به دهن چرخیده بود … چند روز پیش، اون طوری ردم کرده بود حالا اینطوری فایده نداشت … .

خیلی جدی بهش گفتم: اصلا ایده خوبی نیست … آبروی من رو بردی … فقط این طوری درست میشه … بعد رفتنت میگم عاشق یه احمق شده بودم که لیاقتم رو نداشت. منم ولش کردم … یه معامله است … هر دو توش سود می کنیم … .

.

اما من خیال نداشتم تا آخر باهاش بمونم … فقط یه احمق می تونست عاشق این شده باشه …

نظر دهید »
آیا مردم فقط بايد حوائج خود را فقط از خدا بخواهند
ارسال شده در 8 آبان 1396 توسط مائده در شبهه

⚠️ شبهه: 

مردم فقط بايد حوائج خود را فقط از خدا بخواهند، و از دیگران خواستن نمونه‎ای از شرک و گمراهی است.
? پاسخ:
قرآن خوانده‎ای؟
“وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذ ظَّلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جاءُوْكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً “

◀️ اگر درخواست از غیر خدا شرک است، اولین کسی که رسماً از مردم خواسته که مشرک و گمراه شوند، خدا است‼️
بر طبق آیه 64 سوره نساء، خداوند به مردم امر می‎کند که اگر می‎خواهند که گناهان آنها به صورت قطعی مورد بخشش خدا قرار گیرد، باید پيش فرستاده خدا بيايند و از او بخواهند كه براي آمرزش گناهانشان دعا كند.
#پاسخ_به_شبهه

نظر دهید »
عاشقانه ای برای تو
ارسال شده در 8 آبان 1396 توسط مائده در رمان عاشقانه ای برای تو

​#عاشقانه_ای_برای_تو 

قسمت پنج
غرورم له شده بود … همه از این ماجرا خبردار شده بودن … سوژه مسخره کردن بقیه شده بودم … .

بدتر از همه زمانی بود که دوست پسر سابقم اومد سراغم و بهم گفت: اگر اینقدر بدبخت شدی که دنبال این مدل پسرها راه افتادی، حاضرم قبولت کنم برگردی پیشم؟ … .

تا مرز جنون عصبانی بودم … حالا دیگه حتی آدمی که خودم ولش کرده بودم برام ژست می گرفت … .

.

رفتم دانشگاه سراغش … هیچ جا نبود … بالاخره یکی ازش خبر داشت … گفت: به خاطر تب بالا بیمارستانه و احتمالا چند روز دیگه هم نگهش دارن … .

.

رفتم خونه … تمام شب رو توی حیاط راه می رفتم … مرگ یا غرور؟ … زندگی با همچین آدمی زیر یک سقف و تحملش به عنوان شوهر، از مرگ بدتر بود … اما غرورم خورد شده بود … .

پسرهایی که جرات نگاه کردن بهم رو هم نداشتن حالا مسخره ام می کردن و تیکه می انداختن … .

.

عین همیشه لباس پوشیدم … بلوز و شلوار … بدون گل و دست خالی رفتم بیمارستان …در رو باز کردم … و بدون هیچ مقدمه ای گفتم: باهات ازدواج می کنم …

1 نظر »
عاشقانه ای برای تو
ارسال شده در 8 آبان 1396 توسط مائده در داستان, رمان عاشقانه ای برای تو

​#عاشقانه_ای_برای_تو 

قسمت چهارم
بالاخره توی کتابخونه پیداش کردم … رفتم سمتش و گفتم: آقای صادقی، می تونم چند لحظه باهاتون خصوصی صحبت کنم … .

سرش رو آورد بالا، تا چشمش بهم افتاد … چهره اش رفت توی هم … سرش رو پایین انداخت … اصلا انتظار چنین واکنشی رو نداشتم … .

.

دوباره جمله ام رو تکرار کردم … همون طور که سرش پایین بود گفت: لطفا هر حرفی دارید همین جا بگید …

.

.

رنگ صورتش عوض شده بود … حس می کردم داره دندون هاش رو محکم روی هم فشار میده … به خودم گفتم: آفرین داری موفق میشی … مارش پیروزی رو توی گوش هام می شنیدم … .

.

با عشوه رفتم طرفش، صدام رو نازک کردم و گفتم: اما اینجا کتابخونه است … .

.

حالتش بدجور جدی شد … الانم وقت نمازه … اینو گفت و سریع از جاش بلند شد … تند تند وسایلش رو جمع می کرد و می گذاشت توی کیفش … .

.

مغزم هنگ کرده بود … از کار افتاده بود … قبلا نماز خوندنش رو دیده بودم و می دونستم نماز چیه … .

دویدم دنبالش و دستش رو گرفتم … با عصبانیت دستش رو از توی دستم کشید … .

.

با تعجب گفتم: داری میری نماز بخونی؟ یعنی، من از خدا جذاب تر نیستم؟ … .

سرش رو آورد بالا … با ناراحتی و عصبانیت، برای اولین بار توی چشم هام زل زد و خیلی محکم گفت: نه … .

نظر دهید »
عاشقانه ای برای تو
ارسال شده در 8 آبان 1396 توسط مائده در داستان, رمان عاشقانه ای برای تو

​#عاشقانه_ای_برای_تو 

قسمت سوم
چند روز پام رو از خونه بیرون نگذاشتم … غرورم به شدت خدشه دار شده بود … تا اینکه اون روز مندلی زنگ زد و گفت که به اون پیشنهاد ازدواج داده و در کمال ادب پیشنهادش رد شده … و بهم گفت یه احمقم که چنین پسر با شخصیت و مودبی رو رد کردم و … .

.

دیگه خون جلوی چشمم رو گرفته بود … می خواستم به بدترین شکل ممکن حالش رو بگیرم … .

پس به خاطر لباس پوشیدن و رفتارم من رو انتخاب کردی … من اینطوری لباس می پوشیدم چون در شان یک دختر ثروتمند اصیل نیست که مثل بقیه دخترها لباس بپوشه و رفتار کنه … .

.

همون طور که توی آینه نگاه می کردم، پوزخندی زدم و رفتم توی اتاق لباس هام … گرون ترین، شیک ترین و زیباترین تاپ و شلوارک مارکدارم رو پوشیدم … موهام رو مرتب کردم … یکم آرایش کردم … و رفتم دانشگاه … .

.

از ماشین که پیاده شدم واکنش پسرها دیدنی بود … به خودم می گفتم اونم یه مرده و ته دلم به نقشه ای که براش کشیده بودم می خندیدم …

نظر دهید »
هفت مصیبتِ شام از زبان امام سجاد علیه السلام
ارسال شده در 8 آبان 1396 توسط مائده در حدیث

​⚫️هفت مصیبتِ شام از زبان امام سجاد علیه السلام…

?از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:

‌ سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟

▪️در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام…

امان از شام !

? در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:

▪️1. ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله می‌نمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می‌زدند.

▪️2. سرهای شهداء را در میان هودج‌های زن‌های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمه‌هایم زینب و ام کلثوم(علیها سلام) نگه‌داشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند، و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سم سُتوران قرار می‌گرفت.

▪️3. زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.

▪️4. از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می‌گفتند: «ای مردم! بکُشید این‌ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!»

▪️5. ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها می‌گفتند: این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و …) کشتند و خانه‌های آن‌ها را ویران کردند . امروز شما انتقام آن‌ها را از این‌ها بگیرید.

▪️6. ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت.

▪️7. ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر می‌بردیم…

⚫️ صلی الله علیک یا سیدالساجدین ، الامام العارفین،زین العابدین..

▪️▪️▪️▪️???▪️▪️▪️▪️

?برگرفته از:‌‌ تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشانی

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 38
  • 39
  • 40
  • ...
  • 41
  • ...
  • 42
  • 43
  • 44
  • ...
  • 45
  • ...
  • 46
  • 47
  • 48
  • ...
  • 72

موضوعات

  • همه
  • آشپزی
  • آموزشی
  • احکام
  • امام علی
    • جزوه درسی
  • ایران
  • بدون موضوع
  • تربیت کودک
  • ترفند
  • تلنگر
  • جالب
  • جزوه و نمونه سوال
  • حدیث
  • حرف دل
  • خانه داری
  • خدا
  • خلاقیت
  • داستان
  • داستان مبارزه با دشمنان خدا
  • دانستنی ها
  • دلنوشته
  • رمان عاشقانه ای برای تو
  • رمان نسل سوخته
  • روانشناسی
  • سیاسی
  • شبهه
  • شهدا
  • ضرب المثل
  • طنز
  • عاشقانه
  • فاطمه سلام الله علیها
  • قرآن کریم
  • قشم
  • قصه معراج پیامبراکرم
  • معما
  • مهدویت
  • نرم افزار
  • نماز
  • همسرداری
  • پاورپوینت
  • پزشکی
  • پندآموز
  • پژوهش
  • کلیپ

مطالب با رتبه بالا

  • من حجاب نمیخوام (5.00)
  • داستان قاضی مصری (5.00)
  • راه رسیدن به آرامش (5.00)
  • قشنگ حرف بزنیم (5.00)
  • زلزله تهران (5.00)
  • ماجرای همه چیزخواری چینی ها (5.00)
  • این متن را باید با طلا نوشت (5.00)
  • نازنینم آدم (5.00)
  • جزوه اصول 3 (5.00)
  • دو ریالی مجانی (5.00)
  • عدالت (5.00)
  • زندگی اسلایسی (5.00)
  • از عالم قبر چه خبر؟ (5.00)
  • یادمون باشه... (5.00)
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

جستجو

کاربران آنلاین

  • امید زندگی

آمار

  • امروز: 294
  • دیروز: 1746
  • 7 روز قبل: 5994
  • 1 ماه قبل: 6856
  • کل بازدیدها: 231993

رتبه

    اوقات شرعی

    امروز: چهارشنبه 19 آذر 1404
    اوقات شرعی به افق:
    • اذان صبح اذان صبح:
    • طلوع آفتاب طلوع آفتاب:
    • اذان ظهر اذان ظهر:
    • غروب آفتاب غروب آفتاب:
    • اذان مغرب اذان مغرب:
    • نیمه شب شرعی نیمه شب شرعی:
    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان