💥قالیچهی سوخته… مردی ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺷده بود، يک ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ توی خونه ﺩﺍﺷﺖ، ﮔﻮﺷﻪی ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. مجبور بود؛ همون رو برداشت برد بازار برای فروش. ﻫﺮ ﻣﻐﺎﺯﻩﺍﯼ كه میرﻓﺖ، میگفتن: ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ، ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﺎ… بیشتر »
کلید واژه: "داستان"
حکایت پادشاه و خدمتکار پادشاهی خدمتکاری داشت که بسیار شاد بود، از او علت را پرسیدند. خدمتکار گفت: قربان همسر و فرزندی دارم و غذایی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن و بدین سبب من راضی و شادم. پادشاه موضوع را به وزیر گفت. وزیر هم گفت: قربان چون او عضو گروه… بیشتر »
مرد جوان و با ایمانی از کوچه پس کوچه ها گذر می کرد… باغ زیبایی دید که از باغ، جوی آب زلالی بیرون می آمد و سیب درشت وزیبایی به همراه میآورد. جوان آن سیب را برداشت و خورد. اما ناگهان به یاد آورد، خوردن این سیب حرام است! شاید صاحب سیب راضی نباشد و… بیشتر »
به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ یکی از مورخین و تاریخ نگاران بزرگ بشریت، پروردگار عالم و کتاب مقدس قرآن کریم است که با بیان روایت های مختلف، تاریخ اسلام را ورق می زند. اهمیت پوشش زن در سیره… بیشتر »
حکیمی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت : چرا به جای تحصیل علم ، چوپانی می کنی ؟ چوپان در جواب گفت : آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام . دانشمند گفت : خلاصه دانشها چیست؟ چوپان گفت : پنج چیز است : تا راست تمام… بیشتر »
📕 ناصرالدینشاه سالی یکبار آش نذری میپخت و خودش در مراسم پختن آش حضور مییافت تا ثواب ببرد. 💢 رجال مملکت هم برای تهیه آش جمع میشدند و هر یک کاری انجام میدادند. خلاصه هر کس برای تملق و تقرب پیش ناصرالدینشاه مشغول کاری بود. خود شاه هم… بیشتر »
🌷🌷🌷 با یکی از دوستانم سوار تاکسی شدیم.هنگام پیاده شدن دوستم به راننده تاکسی گفت: ممنون آقا،واقعا که رانندگی شما عالی است. راننده با تعجب گفت:جدی میگویید یا اینکه داری مرا دست می اندازی؟! دوستم گفت:نه جدی گفتم . خونسردی شما… بیشتر »