پاسخ: علت اصلی و حقیقی آن برای ما روشن نیست؛ ولی توجه به چند نکته باعث می شود، مکه مکان مناسبی برای ظهور باشد:
1- مکه و کعبه قبله گاه مسلمین بوده و مردم هر روز بارها به سوی آن مکان مقدس توجه پیدا می کنند و در برابر آن سر به خاک می سایند.
2- کعبه و مکه، مکان مقدسی است که انبیای بزرگوار الهی از آدم تا خاتم به امر خدا در آنجا حاضر شده و ضمن زیارت و طواف، عبودیت خود را نشان داده اند.
3- مکه زادگاه پیامبر خاتم اسلام و محل بعثت ایشان است .شاید ظهور حضرت ولیعصر در مکه بیانگر آن باشد که ظهور آن بزرگوار در ادامه حرکت همه انبیای الهی و اوصیای او و در راستای رسالت پیامبر اکرم است و او با ظهورش می خواهد قرن ها تلاش و مجاهدت پیامبران را به نتیجه برساند و دین حق را با استقرار کامل عدالت در جهان پیاده کند.
📚 کتاب آفتاب مهر، پرسش ها و پاسخ های مهدوی
#پرسش_و_پاسخ_مهدوی
✨ امیرالمومنین امام علی علیه السلام:
✍ بدترینِ مردم کسی است که در مورد عیب های مردم پیگیر و دقیق باشد،اما در مورد عیب های خود، نابینا.
📚غررالحکم،ح5739
🔹 شهید ثانى به همراه کاروانى در حال سفر بود. در بین راه به جایى به نام رمله رسیدند. شهید خواست به مسجدى که معروف است به جامع ابیض برود، بخاطر زیارت کردن انبیایى که در آنجا مدفون هستند. پس دید که در، قفل است ودر مسجد هیچ کسى نیست.
🔸 پس دستش را بر روى قفل گذاشت و کشید. به اعجاز الهى در باز شد. او داخل شد و در آنجا مشغول به نماز و دعا گردید و بخاطر توجّه وى بسوى خداوند متعال، متوجّه حرکت کاروان نشد و از قافله جا ماند. پس متوجّه شد که کاروان رفته وهیچ کسى از آنها نمانده است. نمى دانست چه کار باید بکند و در مورد رسیدن به آنها فکر میکرد، با توجّه به اینکه وسایل او نیز بار شتر بوده و همراه کاروان رفته است، بنابراین شروع کرد پیاده به دنبال کاروان راه رفتن تا اینکه از پیاده راه رفتن خسته شد و به آنها نرسید و از دور هم آنها را ندید.
🔺 وقتى در آن وضعیّت سخت و دشوار گرفتار شده بود ناگهان مردى را دید که به طرف او مى آمد، وآن مرد بر سوار استرى بود. وقتى آن سوار به او رسید گفت: پُشت سر من سوار شو. پس شهید ثانى را پشت خود سوار کرد و مثل برق در مدّت کوتاهى او را به کاروان رساند و او را از استر پیاده کرد و فرمود: پیش دوستانت برو. و او وارد کاروان شد.
☑️ شهید مى گوید: در جستجوى آن بودم که در بین راه او را ببینم ولى اصلاً او را ندیدم و قبل از آن هم ندیده بودم.
📚 نجم الثّاقب باب8، حکایت65؛ ص456
#حکایات_و_تشرفات
🔰آیت الله مجتهدی تهرانی (ره):
اگر فامیلی دارید که وضع مالی
خوبی ندارد، شما هروقت به دیدارش مےروید
یه گونی برنج و دو کیلو روغن و … برایش ببرید
اینها صله رحِم است، نه اینکه بروی تو خونش بنشینی و میوهات را هم بخوری، اونو تو قرض بندازی! بعد بگی الحمدلله صله رحم بجا آوردم.
این صله رحم ثواب ندارد، کباب دارد!
مردی درحالیکه به قصرها و خانههای زیبا مینگریست به دوستش گفت:
«وقتی این همه اموال را تقسیم میکردند ما کجا بودیم.»
دوست او دستش را گرفت و به بیمارستان برد و گفت: « وقتی این بیماریها را تقسیم میکردند ما کجا بودیم ! »
انسان زمانی که پیر میشه تازه میفهمه نعمت واقعی همون سلامتی، خانواده، عشق، شادی، باهم بودن، انرژی جوانی و …
“همین چیزای ساده بوده که همیشه داشته ولی هرگز بهشون اهمیت نداده و دنبال نداشته ها بوده “🌹
⚜پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می فرمایند:
🌹زن شوهر داری که مرد بیگانه ای یا نامحرمی چشمش را پر کرده باشد، مورد خشم شدید خداوند عز و جل است؛زیرا که اگر چنین باشد، خداوند همه اعمال او را باطل گرداند و اگر به شوهر خود خیانت ورزد ، بر خداست که او را بعد از عذاب دادن در قبر ، به آتش دوزخ بسوزاند.
(میزان الحکمه، ج5، ص 41، حدیث: 7838)
#نگاه_حرام
#زنان_متاهل
#خیانت
💎روزی زیست شناسی مارماهی را با تعدادی بچه ماهی در داخل آکواریومی انداخت. او مارماهی را بوسیله ی یک مانع شیشه ای از بچه ماهی ها جدا کرد. مارماهی هر بار خواست به بچه ماهی ها حمله کند سرش به مانع شیشه ای بر خورد کرد. چند روزی گذشت و آن محقق مانع شیشه ای را از داخل آکواریوم برداشت. مانع برداشته شده بود و بچه ماهی ها به راحتی کنار مارماهی بازی می کردند. ولی مارماهی هم چنان فکر می کرد که بین او و بچه ماهی ها یک مانعی وجود دارد. چند روز بعد مارماهی از گرسنگی مرد در حالی که در میان انبوهی غذا قرار گرفته بود.
من نیز یاد گرفته ام بزرگ ترین موانع در داخل خودم و در ذهن خودم قرار دارند. من اسم آن ها را قفل های ذهنی گذاشته ام. قفل های ذهنی من بزرگ ترین دیوار بین من و موفقیت های من هستند.
قفل ذهنی قبل از رفتن جلوی من را می گیرند و می گویند: نمی شود.
💎در پارک نشسته بود و به لباس های کهنه فرزندش نگاه می کرد.
ماشین لوکسی جلوی پارک ایستاد و مرد شیک پوشی از آن پیاده شد.
در ماشین را برای همسرش که پسرکی در آغوش داشت باز کرد.
با حسرت به آنها نگاه کرد و از ته دل آه کشید.
آنها کودک را روی تاب گذاشتند.
خدایا ، پسرک عقب مانده ذهنی بود.
با نگاه به جستجوی فرزندش پرداخت.
او را یافت که با شادی از پله های سرسره بالا می رفت.
چشمانش را بست و از ته دل خدا را شکر کرد.
رجبعلی خیاط می گوید:
«در ایّام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: «خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن!»
آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده برزخی او می شود؛ به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی اسرار برای او کشف می شود
کیمیای محبت، محمدی ری شهری، دار الحدیث، چاپ سوم، ص79
🌷🌷🌷
آدمها فکر می کنند ؛ اگر یک بار دیگر متولد شوند ، جورِ دیگری زندگی می کنند . شاد و خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود . فکر می کنند می توانند همه چیز را از نو بسازند ، محکم و بی نقص !
اما حقیقت ندارد..
اگر ما جسارت طور دیگری زندگی کردن را داشتیم ، اگر قدرتِ تغییر کردن را داشتیم ، اگر آدمِ ساختن بودیم ، از همین جای زندگیمان به بعد را مى ساختيم !