?شما را به شِرک دعوت میکنم!
#شهید_مرتضی_مطهری:
✅مرحوم شیخ جعفر شوشترى، یک روز رفت بالاى منبر و گفت: ایّها الناس! همه پیغمبران آمده اند شما را به #توحید دعوت کرده اند، من آمده ام شما را به شرک دعوت مى کنم.
خیلى نظرها را به خود جلب کرد که این چه مى گوید؟ بعد گفت: همه پیغمبران آمده اند گفته اند #فقط_خدا را بپرستید، فقط براى خدا کار کنید، من مى گویم یک کمى هم براى خدا کار کنید، یعنى همه کارهایتان خالصانه براى غیر خدا نباشد.
?فطرت،ص194
موضوع: "تلنگر"
همیشه از فانتزیهای قبل ازدواجم این بود که وقتی بچه دار شدم، روزهای جمعه پاشم و چنان خونه زندگی رو رفت و روب کنم و بخندیم و شور و شوق داشته باشم که بچه ها بگن مامان کی میخواد بیاد؟
و من بگم: مامان شاید امام زمان امروز بیاد، خونه رو آماده مهمون می کنم که اگر آقا اومد خونه مرتب باشه…
این جمعه برای همسرم این آرزوم رو تعریف کردم، و تصمیم گرفتیم حالا که علی خیلی چیزها رو میفهمه این کارو بکنیم
پاشدم به رفت و روب و خنده و شوق و…
و علی پرسید: مامان! کی میخواد بیاد خونه مون؟
و من قصه امام زمان مهربون رو براش گفتم
که مفصله(چون باید در حد فهمش با حوصله و ساده می گفتم) و بماند
و اینکه یه جمعه ای میاد و ما باید آماده باشیم و…
و علی…
علی
تمااااام جمعه منتظر بود
منتظر واقع
طوری که یک خربزه کوچک را کنار گذاشت و گفت: مامان این برای امام زمان!
و وقتی من یکی دو ساعت بعدتر، حواسم نبود و بریدمش، گفت: إ مامان این برای امام زمان بود! و من حواس پرت از او، شرمنده شدم.
و دلبندم تا شب می پرسید: مامان! چرا امام زمان نمیاد؟ من میخوام کمکش کنم!
و من هر بار یکی از دلایل نیومدن حضرت رو بهش می گفتم
تا خوابش برد..
و شنبه
تمااااام شنبه منتظر بود
و من هر بار…
علی می پرسید و می پرسید، تا یک بار بابای خوبش که سر سجاده بود
سرشو انداخت پایین و به علی گفت:
علی جانم! اگه همه مثل تو منتظر امام زمان باشن میاد…
و حالا علی مدام از من می پرسه:
مامان! چرا همه مردم نمیخوان امام زمان بیاد؟
مامان!
چرا امام زمان نمیاد؟
و در دل من هم آشوب راه انداخته
این سوالهای مدام پسرکم
قربان چشم های به راهت
منتظر واقعی کوچک من!
باور کنیم میاد
همون قدر که علی باور کرد..
#قلم_خودم
خیلی از ما وقتی مصیبت هایی که به پیامبر و اهل بیتشون وارد شده و همینطور بی وفایی مردم رو در حق اونها می شنویم با خودمون میگیم وای بر اونها. چطور تونستن چنین ظلمی در حق امام و پیامبر خودشون بکنن . کاش ما توی اون زمان بودیم و یاریشون می کردیم تنهاشون نمیذاشتیم. درسته یا نه?
حالا حرف من اینه که آیا پیامبر و ائمه ظاهرشون با بقیه مردم فرقی داشته?یا نحوه زندگی و خوراک و پوشاکشون? اونا هم مثل همه مردم عادی بودن حتی به عنوان مثال,امام علی که باوجوداینکه بیت المال دستش بوده اما وضع مالی خوبی نداشته. مردم اون موقع به اندازه خودمون از اونها شناخت نداشتن واسه همین عده کمی همراهیشون میکردن و عده ای که طرزفکر معصومین رو به ضرر خودشون می دیدن باهاشون دشمنی می کردن.
حالا امام ما غایبه اما همه مطمئنیم که هست. یک نفر هم تا زمان غیبتشون به امور مردم رسیدگی میکنه. کدوم یکی از ماها واسه امام یا رهبرمون تا حالا کاری کردیم? اصلا اگه قبولشون داشتیم اینهمه گناه میکردیم? میگیم اووووه کو تا امام زمان بیاد. ما هم مثل مردم اون زمان که معصومین رو قبول نداشتن, رهبرمون رو به اون صورت قبول نداریم. اصلا به ما چه که بقیه چیکار میکنن. امام خودش میاد همه چیو درست میکنه. اصلا رهبر صلاحیت نداره. چرا?چون مردم توقعشون رفته بالا. فکرمیکنن تمام جاهای دنیا بهشته فقط کشور ما جهنمه. ما شدیم یه ملتی که منتظره تا یه چیزی بهش بدن. مردم اهل کار نیستن میگن کار نیست. بخدا حوصله و جرئتشو ندارن وگرنه اگه آدم اهل کار باشه هیچ کاری واسش عار نیست. مردم همیشه می نالن که پول نداریم اما میرن یه خرجهایی میکنن که پیش خودت میگی این که پول نداشت… این موضوع رو من خیلی خیلی زیاد دیدم. کسی که خوابه رو میشه بیدار کرد اما کسی که خودشو به خواب زده هرگز
شما رو بخدا بیاین دل اماممون رو خون نکنیم. میگیم شمر و یزید بد بودن اما اگه فکرکنیم می بینیم ما فرق زیادی با اونا نداریم. شمر نماز میخوند بعضی از ما همونم درست نمیخونیم. دوست داشتن تنها به هیچ دردی نمیخوره. شما اگه کسی رو دوست داشته باشین واسش همه کاری میکنین تا راضی و خوشحال بشه. پس چرا هیچکس واسه امام و رهبر کاری نمیکنه????
یه عمر دعا ميکردم آقا رو ببينم…
يک شب خواب ديدم
انگار دعاهايم بعد از چهل سال مستجاب شده بود…
مردي در خانه را ميزد…
از پشت پنجره نگاه کردم…
آره مولايم بود…
نگاهي به در و ديوار خونم کردم…
سريع رفتم تابلو ها و عکس هاي ناجور رو برداشتم…
وسايل ناجور رو جمع کردم و يه جا قايم کردم…
اي واي سي دي هاي ناجور رو سريع شکستم و ريختم دور…
دستگاه ماهواره رو هم قايم کردم…
گوشي موبايلم هم خاموش کردم که يه وقت…
يه نگاه ديگه به خونه کردم…
فکر مي کردم ديگه خونه آمادس…
رفتم که در رو باز کنم و امام زمان خودم رو ببينم و دعوتشون کنم به خونمون…
در رو که باز کردم ديدم آقا آخرين خونه کوچه رو هم در زده بود و نا اميد از کوچه رفت…
آره…
همه مثل من داشتن خونه رو آماده ميکردن…
هيچکس آماده ديدار آقا نبود…
و باز آقا مثل هميشه غريب ماند…
و ما دعا ميکنيم که آقا بيايد و همه کار مي کنيم که نيايد…?
#الهمعجللولیڪالفرج
هرگاه در نمازت عجله کردی
خواستی زودتر به پایان برسانی
به یاد بیاور
همه ی آنچه که می خواهی بعد از نماز بروی به آن برسی
و همه ی آنچه که می ترسی در این مدت از دست بدهی
به دست همان کسی است، که در مقابلش ایستاده ای
برای حرف زدن با خدا بیشتر وقت بگذار
روزی زنی به شوهرش گفت امروز مقاله ای خواندم در یک مجله برای بهبود
رابطه زناشویی حاضری امتحانش کنیم؟!
مرد گفت: بله حتما.
زن گفت در مقاله نوشته بود:
هر کدام ما یک لیست جداگانه از چیزهایی که دوست نداریم طرف مقابل انجام
دهد یا تغیراتی که دوست داریم در همسرمان رخ دهد تهیه کنیم
و بعد از یک روز فکر کردن و اصلاح آن
روز بعد آن را به همسرمان بدهیم.
شوهرش با لبخند پاسخ مثبت داد و کاغذی برداشت و به اتاق نشیمن رفت و زن
هم به اتاق رفت و شروع به نوشتن کرد
صبح روز بعد هنگام خوردن صبحانه زن به همسرش گفت حاضری شروع
کنیم؟ و سپس گفت من اول شروع کنم؟
شوهرش گفت باشه شما شروع کن.
زن چند ورق کاغذ درآورد که لیست بلندبالایی در آنها نوشته بود و شروع به
خواندن کرد:
عزیزم من دوست ندارم شما…و همینطور ادامه داد از کارهای کوچک و
بزرگی که همسرش انجام می دهد و او را اذیت می کند.
مرد سکوت کرده بود و همسرش همچنان لیستی از تغییراتی که باید شوهرش
در خود ایجاد می کرد را میخواند تا اینکه زن احساس کرد همسرش ناراحت
شده است وپرسید:
عزیزم دوست داری ادامه بدم؟
مرد گفت: اشکالی نداره عزیزم شما ادامه بده
بالاخره لیست زن تمام شد و به شوهرش گفت:
حالا تو شروع کن.مرد کاغذی از جیبش درآورد و گفت:
دیروز خیلی فکر کردم و از خودم پرسیدم که دوست دارم چه تغییراتی در تو
ایجاد کنم.
هر چقدر فکر کردم حتی یک چیز هم به ذهنم نرسید چون تو رو همینجور که
هستی قبول کرده ام. سپس کاغذ راکه سفید سفیدبود به زنش نشان داد
و ادامه داد از نظر من تو در نقص هایت کاملا بی نقصی
زن بغض کرده بود و شوهرش ادامه داد من تو را با تمام نقاط مثبت و منفی که
داری قبول کرده ام.من کل این مجموعه رو دوست دارم
زن کاغذهایی که نوشته بود مچاله کرد و دور انداخت.
به یاد بیاورید چگونه عاشق همسرتان شدید؟
اگر او را بخاطر اینکه شوخی می کرد و آدم پرحرف و شادی بود دوست
داشتید پس چرا حالا دوست دارید او الان ساکت شود؟
اگر آدم ساکت و قوی و جدی بود و بخاطر این موضوع عاشقش شدید
چرا حالا می خواهید او پرحرف و شوخ طبع باشد؟
اگر بخاطر گذشت و مهربانیش عاشق او شدید
پس چگونه اکنون اورا بخاطر دل رحمیش سرزنش
می کنید؟
قهرمان واقعي زندگی تو کسي است که با
خوشي و نا خوشي ، عاشقانه در کنارت
زندگي مي کند ..
قهرمان زندگيت را عاشقانه باور کن
تا حالا سگ دنبالت کرده ؟?
نکرده؟
خب خداروشکر که تجربشو نداری…
اما بزار برات بگم…
وقتی سگ دنبالت میکنه…
مخصوصا اگه شکاری باشه…
خیلیا میگن نباید فرار کنی ازش …
اما نمیشه… یه ترسی ورت میداره ک فقط باید بدویی…?
امـا…
خدا واست نیاره اگه پات درد کنه…
یا یه جا گیر کنی…?
یا…
.
.
.
#کربلای_چهار بود…
وقتی منافقین لعنتی عملیاتو لو دادن… مجبور شدیم عقب نشینی کنیم…
نتونستیم زخمیا رو بیاریم…?
بچه های زخمیه غواص تو نیزارهای #ام_الرصاص جاموندن…
چون نه زمان داشتیم و نه شرایط نیزار ها میذاشت برشون گردونیم…
هنوز خیلی دور نشده بودیم از نیزارا که یهو صدای ناله ی زخمیا بلند و بلند تر شد…
آخ …
نمیدونم چنتا بودن…
#سگای_شکاری …
ریخته بودن تو نیزار…
بعثیا به سگ های شکاریشون یه چیزی تزریق کرده بودن که سگا رو هار کرده بود …
هنوز صدای ناله های بچه ها تو گوشمه…?
زنده زنده رفیقامو که دیگه پای فرار کردن نداشتن رو…
داشتن تیکه تیکـ …
کاری از دست ما بر نمیومد …
.
.
.
.
شنیدی رفیق؟
??
دیگه باید چیکار میکردن واسه ما؟
تا منه مدعی بچه مذهبی با یه مَن ریش هر کاری دلم بخواد بکنم؟
یا تویه دختر خانوم ..
بگذریم …
حرفای تکراریه…
بزار از کارامون تو فضای مجازی حرفی نزنم…
اما رفیق !
اگه دین هم نداریم …
بیا مرد باشیم…
انقد راحت پا روی خونشون نزاریم…?
???
همسر دوک کاونتری انگلیس، زنی خیلی محبوب و محترم بود. وقتی ظلم شوهر و مالیات سنگینی که باعث بدبختی مردم شده بود، را مشاهده کرد، اصرار زیادی کرد تا شوهرش که مالیات رو کم کند ولی شوهرش از این کار سرباز میزد.
بالاخره شوهرش یک شرط گذاشت. گفت: «اگر برهنه دور تا دور شهر بگردی من مالیات رو کم میکنم.»
گودیوا قبول میکند. خبرش در شهر میپیچد. گودیوا سوار بر یک اسب در حالی که همه پوشش بدنش موهای ریخته شده روی سینهاش بود در شهر چرخید ولی مردم شهر به احترام او، آن روز، هیچکدام از خانه بیرون نیامدند و تمام درها و پنجرهها را هم بستند. در تاریخ انگلیس و کاونتری بانو گودیوا به عنوان یک زن نجیب و شریف جایگاه بالایی دارد و مجسمهاش در کاونتری ساخته شده است. بعد از سالها هنوز نام لیدی گودیوا زنده مانده است.