#عاشقانه_ای_برای_تو
قسمت دوم
تو با خودت چی فکر کردی که اومدی به زیباترین دختر دانشگاه که خیلی ها آرزو دارن فقط جواب سلام شون رو بدم؛ پیشنهاد میدی؟ … من با پسرهایی که قدشون زیر 190 باشه و هیکل و تیپ و قیافه شون کمتر از تاپ ترین مدل های روز باشه اصلا حرف هم نمیزنم چه برسه … .
.
از شدت عصبانیت نمی تونستم یه جا بایستم … دو قدم می رفتم جلو، دو قدم برمی گشتم طرفش … .
.
اون وقت تو … تو پسره سیاه لاغر مردنی که به زور به 185 میرسی … اومدی به من پیشنهاد میدی؟ … به من میگه خرجت رو میدم … تو غلط می کنی … فکر کردی کی هستی؟ … مگه من گدام؟ … یه نگاه به لباس های مارکدار من بنداز … یه لنگ کفش من از کل هیکل تو بیشتر می ارزه … .
.
و در حالی که زیر لب غرغر می کردم و از عصبانیت سرخ شده بودم ازش دور شدم … دوست هام دورم رو گرفتن و با هیجان ازم در مورد ماجرا می پرسیدن … با عصبانیت و آب و تاب هر چه تمام تر داستان رو تعریف کردم … .
هنوز آروم نشده بودم که مندلی با حالت خاصی گفت: اوه فکر کردم چی شده؟ بیچاره چیز بدی نگفته. کاملا مودبانه ازت خواستگاری کرده و شرایطی هم که گذاشته عالی بوده … تو به خاطر زیبایی و ثروتت زیادی مغروری … .
.
خدای من … باورم نمی شد دوست چند ساله ام داشت این حرف ها رو می زد … با عصبانیت کیفم رو برداشتم و گفتم: اگر اینقدر فوق العاده است خودت باهاش ازدواج کن … بعد هم باهاش برو ایران، شتر سواری … .
اومدم برم که گفت: مطمئنی پشیمون نمیشی؟ … .
.
باورم نمی شد … واقعا داشت به ازدواج با اون فکر می کرد … داد زدم: تا لحظه مرگ … و از اونجا زدم بیرون … .