مائده

 خانه تماس  ورود
کینه مار
ارسال شده در 22 مهر 1396 توسط مائده در بدون موضوع

💎در همدان ، کسى مى‌خواست زیرزمین خانه‌اش را تعمیر کند .

در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود . آنها را برداشت و در کیسه‌اى ریخت و در بیابان انداخت .

وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچه‌هایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت .

مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت .

از آن طرف ، مرد ، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانه‌شان بازگرداند . وقتى مار مادر ، بچه‌هاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماست‌ها بر زمین ریخت.

شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد .

این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد ، امّا بعضى انسان‌ها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّه‌اى از کینه‌شان کم نمى‌شود

نظر دهید »
امنیت دیگران رو از بین نبریم
ارسال شده در 22 مهر 1396 توسط مائده در بدون موضوع

استاد نازنینی داشتیم در دوران دانشجویی تلاش می‌کرد حرف‌های درشت اجتماعی را به گونه‌ای با شوخی و خنده بیان کند که آدم لذت ببرد.
روز اول کلاس، آمد روی صندلی نشست و بی‌مقدمه و بدون حال‌و‌احوال‌پرسی رو به یکی از پسرهای کلاس کرد و گفت:
“اگه امروز که از خونه اومدی بیرون، اولین نفر تو خیابون بهت می‌گفت زیپت بازه، چی کار می‌کردی؟”

پسره گفت: “زود چک‌اش می‌کردم.”

استاد گفت:

“اگر نفر دوم هم می‌گفت زیپت بازه، چطور؟”

پسره گفت: “با شک، دوباره زیپم رو  چک می‌کردم." 

استاد پرسید: “اگر تا نفر دهمی که می‌دیدی، می‌گفت زیپت بازه، چطور؟”
پسره گفت: “شاید دیگه محل نمی‌ذاشتم." 

استاد ادامه داد‌: “فرض کن از یه جا به بعد، دیگه هرکی از جلوت رد می‌شد، یه نگاه به زیپت می‌انداخت و می‌خندید. اون موقع چی‌کار می‌کردی؟”

پسره هاج و واج گفت‌:

“شاید لباسم رو می‌انداختم روی شلوارم." 

استاد با پرسش بعدی، تیر خلاص رو زد :

“حالا اگر شب، عروسی دعوت باشی، حاضری بری؟”

پسره گفت: “نه! ترجیح می‌دم جایی نرم تا بفهمم چه مرگمه.”

استاد یهو برگشت با حالتی خنده‌دار گفت:

“دِ لامصبا! انسان این‌جوریه که اگر هی بهش بگن داری گند می‌زنی، حالا هرچی باشه، باورش می‌شه داره گند می‌زنه.

امروز صبح سوار تاکسی شدم، راننده از کنار هر زن راننده ای رد می‌شد، کلی بوق و چراغ می‌زد. آخر سر هم با صدای بلند داد می‌زد که: “بتمرگ تو خونه‌ات با این دست فرمونت." 

خب این زن بدبخت روزی ده بار این رو از این و اون بشنوه، دست‌فرمونش خوب هم که باشه، اعتماد به نفسش به فنا می‌ره!

پس‌فردا می‌خواین ازدواج کنین، دوست دارین شریک زندگی‌تون یه دختر بی‌اعتماد‌به‌نفس باشه یا یکی که اعتمادبه‌نفسش به شما انرژی بده؟”

بعد برگشت رو به همه کلاس و گفت:

“حواس‌تون باشه! اگر امنیت هر آدمی رو از میون ببرین، نه تنها خدا طعم شیرین زندگی رو بهتون حروم می‌کنه، جهانی رو که توش قراره زندگی کنین رو هم خراب می‌کنید.”

دو سال بود دانشجو بودیم، هیچ‌وقت نشده‌ بود این‌جوری به قضیه نگاه کنیم.

یادم میاد بهترین تعاملات دانشجویی زندگی‌مون، بعد از کلاس اون استاد شروع شد؛ تعاملاتی با بیش‌ترین تلاش برای ساختن و نگهداری امنیت آدمای دور و برمون

نظر دهید »
آدمهایی هستند در زندگیتان...
ارسال شده در 22 مهر 1396 توسط مائده در بدون موضوع

ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﺎﻥ،

ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﺧﻮﺑﻨﺪ ﯾﺎ ﺑﺪ…

ﭼﮕﺎﻟﯽ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ…

ﺍﻓﮑﺎﺭ؛

ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ؛

ﺭﻓﺘﺎﺭ؛

ﻣﺤﺒﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺸﺎﻥ؛

ﻭ ﻫﺮ ﺟﺰﺋﯽ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﺍﻣﻀﺎ ﺩﺍﺭ

ﺍﺳﺖ…
ﯾﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﺩ “ﻫﺴﺘﻦ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ"…

ﺑﺲ ﮐﻪ ﺣﻀﻮﺭﺷﺎﻥ ﭘﺮ ﺭﻧﮓ ﺍﺳﺖ ﻭ

ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﯽ!

ﺭﺩﭘﺎ ﺣﮏ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﯾﻨﻬﺎ…

ﺭﻭﯼ ﺩﻝ ﻭ ﺟﺎﻧﺖ؛

ﺑﺲ ﮐﻪ ﺑﻠﺪﻧﺪ “ﺑﺎﺷﻨﺪ"…

ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺪﺭ ﺑﺪﺍﻧﯽ…

ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺍﻣﻀﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﯿﺐ ﻣﻨﺤﻨﯽ

ﺣﻀﻮﺭﺷﺎﻥ،

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺛﺎﺑﺖ ﺍﺳﺖ!

2 نظر »
سپاس و ثنای خداوند عزوجل
ارسال شده در 22 مهر 1396 توسط مائده در بدون موضوع

​اَلْحَمْدُ لِلَّه الْاَوَّلِ بِلا اَوَّلٍ كانَ قَبْلَهُ، وَالْاخِرِ بِلا اخِرٍ يَكُونُ

حمد خدائى را كه اوّل همه آثار هستى اوست و قبل از او اوّلى نبوده، و آخر است بى‏آنكه پس از او آخرى 

بَعْدَهُ، الَّذى قَصُرَتْ عَنْ رُؤْيَتِهِ اَبْصارُ النّاظِرينَ، وَعَجَزَتْ 

باشد، خدايى كه ديده بينندگان از ديدنش قاصر، و انديشه 

عَنْ نَعْتِهِ اَوْهامُ الْواصِفينَ. اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِداعاً،

و فهم وصف كنندگان از وصفش عاجز است. به دست قدرتش آفريدگان را ايجاد كرد، 

وَاخْتَرَعَهُمْ عَلى‏ مَشِيَّتِهِ اخْتِراعاً، ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَريقَ اِرادَتِهِ،

و آنان را براساس اراده خود صورت بخشيد، آنگاه همه را در راه اراده خود راهى نمود، 

وَ بَعَثَهُمْ فى سَبيلِ مَحَبَّتِهِ، لايَمْلِكُونَ تَأْخيراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ 

و در مسير محبت و عشق به خود برانگيخت، موجودات هستى از حدودى كه 

اِلَيْهِ، وَ لايَسْتَطيعُونَ تَقَدُّماً اِلى‏ ما اَخَّرَهُمْ عَنْهُ، وَجَعَلَ لِكُلِّ 

براى آنان معين فرموده قدمى پيش و پس نتوانند نهاد، و براى هر يك از آنان 

رُوحٍ مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ، لايَنْقُصُ مَنْ 

روزى معلوم و قسمت شده‏اى از باب لطف قرار داد، هر آن كس را كه روزى فراوان

زادَهُ ناقِصٌ، وَ لايَزيدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زائِدٌ، ثُمَّ ضَرَبَ 

داده احدى نمى‏تواند بكاهد، و هر آن كس را كه روزى كاسته هيچ كس نتواند بيفزايد، آنگاه 

لَهُ فِى الْحَيوةِ اَجَلاً مَوْقوُتاً، وَ نَصَبَ لَهُ اَمَداً مَحْدُوداً، 

زندگى او را زمانى معين مقدّر فرمود، و پايانى محدود قرار داد،

يَتَخَطَّأُ اِلَيْهِ بِاَيّامِ عُمُرِهِ،وَ يَرْهَقُهُ بِاَعْوامِ دَهْرِهِ، حَتّى‏ اِذا بَلَغَ

كه با ايام عمر به‏سوى آن پايان قدم برمى‏دارد، و با سالهاى زندگيش به آن نزد‏يك مىگردد، تا چون 

َقْصى‏ اَثَرِهِ، وَ اسْتَوْعَبَ حِسابَ عُمُرِهِ، قَبَضَهُ اِلى‏ ما نَدَبَهُ 

به‏آخر آن رسيد، و پيمانه زمانش لبريز شد، جانش را مى‏گيرد و او را به سوى آنچه بدان خدايش خوانده

اِلَيْهِ مِنْ مَوْفُورِ ثَوابِهِ، اَوْ مَحْذُورِ عِقابِهِ، لِيَجْزِىَ الَّذينَ 

از ثواب بسيار يا عذاب دردناك راهى مى‏كند، تا از پى عدالت خود 

اَسآؤُا بِما عَمِلُوا، وَ يَجْزِىَ الَّذينَ اَحْسَنُوا بِالْحُسْنى‏، عَدْلاً 

بدكاران را به كردار بدشان و نيكوكاران را به عمل صالحشان جزا دهد، 

مِنْهُ، تَقَدَّسَتْ اَسْمآؤُهُ، وَ تَظاهَرَتْ الآؤُهُ، لايُسْئَلُ عَمَّا 

منزّه است نام‏هاى او، و پى‏درپى است نعمت‏هاى وى، كسى را نرسد كه او را

يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ. وَالْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبادِهِ 

را از كرده‏اش باز پرسد، ولى همه در معرض پرسش او باشند. و سپاس خداى را كه اگر عبادش 

مَعْرِفَةَ حَمْدِهِ عَلى‏ ما اَبْلاهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْمُتَتابِعَةِ، وَاَسْبَغَ 

را از معرفت سپاسگزارى بر عطاياى پياپى كه به آنان داده، و نعمت‏هاى پيوسته

عَلَيْهِمْ مِنْ نِعَمِهِ الْمُتَظاهِرَةِ، لَتَصَرَّفُوا فى مِنَنِهِ فَلَمْ يَحْمَدُوهُ، 

كه بر ايشان كامل ساخته محروم مى‏نمود نعمت‏هايش را صرف نموده و سپاس نمى‏گزاردند، 

وَ تَوَسَّعُوا فى رِزْقِهِ فَلَمْ يَشْكُرُوهُ، وَ لَوْ كانُوا كَذلِكَ لَخَرَجُوا

و در روزى او فراخى مى‏يافتند و شكر نمى‏كردند، و اگر چنين مى‏بودند از حدود

مِنْ حُدُودِ الْاِنْسانِيَّةِ اِلى‏ حَدِّ الْبَهيمِيَّةِ،فَكانُوا كَما وَصَفَ فى 

انسانيت بيرون شده به مرز حيوانيت مى‏رسيدند،و چنان مى‏بودند كه در

مُحْكَمِ كِتابِهِ: «اِنْ هُمْ اِلاّ كَالْاَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ سَبيلاً».

كتاب محكمش فرموده: «ايشان جز به چارپايان نمانند بلكه از آنان گمراه‏ترند.» 

وَالْحَمْدُ لِلَّهِ عَلى‏ ما عَرَّفَنا مِنْ نَفْسِهِ، وَ اَلْهَمَنا مِنْ شُكْرِهِ، وَ فَتَحَ 

سپاس خداى را بر آنچه از وجود مباركش به ما شناسانده، و بر آنچه از شكرش به ما الهام فرموده، و بر

لَنا مِنْ اَبْوابِ الْعِلْمِ بِرُبُوبِيَّتِهِ، وَ دَلَّنا عَلَيْهِ مِنَ الْاِخْلاصِ لَهُ 

آن درهاى دانش كه به پروردگاريش بر ما گشوده، و براخلاص‏ورزى در 

فى تَوْحيدِهِ، وَ جَنَّبَنا مِنَ الْاِلْحادِ وَالشَّكِّ فى اَمْرِهِ، حَمْداً 

توحيد و يگانگيش ما را رهنمون شده، و قلب ما را از الحاد و شك در كار خودش دور داشته، چنان سپاسى 

نُعَمَّرُ بِهِ فيمَنْ حَمِدَهُ مِنْ خَلْقِهِ، وَ نَسْبِقُ بِهِ مَنْ سَبَقَ اِلى‏ 

كه با آن در حلقه سپاسگزاران از بندگانش زندگى بگذرانيم، و با آن بر هر كه به خشنودى و بخشايش

رِضاهُ وَعَفْوِهِ، حَمْداً يُضى‏ءُ لَنا بِهِ ظُلُماتِ الْبَرْزَخِ، وَيُسَهِّلُ 

او پيشى جسته سبقت گيريم، سپاسى كه تيرگيهاى برزخ را به سبب آن بر ما روشن كند، و راه رستاخيز را

لايُظْلَمُونَ، يَوْمَ لايُغْنى مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لاهُمْ 

ستمى رود، روزى كه هيچ دوستى چيزى از عذاب و كيفر را از دوست خود دفع نكند و ستمكاران 

يُنْصَرُونَ،حَمْداً يَرْتَفِعُ مِنّا اِلى‏ اَعْلى‏ عِلِّيّينَ فى كِتابٍ مَرْقُومٍ

يارى نشوند، سپاسى كه از جانب ما در پرونده‏اى كه وضع نيكبختان در آن رقم خورده و مقربان حضرت او 

يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ، حَمْداً تَقَرُّ بِهِ عُيُونُنا اِذا بَرِقَتِ الْاَبْصارُ،

گواهان آنند به اعلى عليّين بالا رود، سپاسى كه چون چشم‏ها در آن روز خيره شود سبب

و تَبْيَضُّ بِهِ وُجُوهُنا اِذَا اسْوَدَّتِ الْاَبْشارُ، حَمْداً نُعْتَقُ بِهِ

روشنى ديده ما گردد، و هنگامى كه چهره‏ها سياه شود صورت ما به نورانيت آن سپيد گردد، سپاسى كه ما را

مِنْ اَليمِ ناراللَّهِ اِلى‏ كَريمِ جِوارِاللَّهِ، حَمْداً - نُزاحِمُ بِهِ مَلآئِكَتَهُ 

از آتش دردناك حق آزاد و در جوار كرم نامتناهيش جاى دهد،

الْمُقَرَّبينَ، وَنُضآمُّ بِهِ اَنْبِياءَهُ الْمُرْسَلينَ فى دارِالْمُقامَةِ الَّتى 

شويم و درپيشگاه عنايتش جاى را بر ايشان تنگ كنيم، و به وسيله آن در سراى ماندگارى جاويد 

لاتَزُولُ، وَ مَحَلِّ كَرامَتِهِ الَّتى لاتَحُولُ.والْحَمْدُ لِلَّهِ 

و جايگاه سرمدى او كه دگرگونى نپذيرد به صف پيامبران مرسل او متصل گرديم. و سپاس خداى را

الَّذِى اخْتارَ لَنا مَحاسِنَ الْخَلْقِ، وَ اَجْرى‏ عَلَيْنا طَيِّباتِ الرِّزْقِ، 
وَ جَعَلَ لَنَا الْفَضيلَةَ بِالْمَلَكَةِ عَلى‏ جَميعِ الْخَلْقِ، فَكُلُّ خَليقَتِهِ 
مُنْقادَةٌ لَنا بِقُدْرَتِهِ، وَصآئِرَةٌ اِلى‏ طاعَتِنا بِعِزَّتِهِ. وَالْحَمْدُ لِلَّهِ 
الَّذى اَغْلَقَ عَنّا بابَ الْحاجَةِ اِلاّ اِلَيْهِ، فَكَيْفَ نُطيقُ حَمْدَهُ؟
اَمْ مَتى‏ نُؤَدّى شُكْرَهُ؟! لا، مَتى‏! وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى رَكَّبَ 

يا چه زمانى مى‏توانيم شكرش را بجاى آوريم؟ هيچگاه! و سپاس خداى را كه در پيكر ما ابزار گشودن 

فينا الاتِ الْبَسْطِ، وَ جَعَلَ لَنا اَدَواتِ الْقَبْضِ، وَ مَتَّعَنا بِاَرْواحِ 

اندام را سوار كرد، و آلات بستن آنها را مقرر فرمود، و ما را از نسيمهاى حياتبخش

الْحَيوةِ، وَاَثْبَتَ فينا جَوارِحَ الْاَعْمالِ، وَ غَذّانا بِطَيِّباتِ الرِّزْقِ، 

بهره‏مند كرد، و اعضاى انجام دادن كار به ما مرحمت فرمود، و ما را با روزيهاى پاكيزه خوراك داد، 

وَ اَغْنانا بِفَضْلِهِ، وَ اَقْنانا بِمَنِّهِ، ثُمَّ اَمَرَنا لِيَخْتَبِرَ طاعَتَنا، 

و به فضلش ما را بى‏نياز كرد، و به عطاى خود سرمايه بخشيد، آنگاه به ما دستور داد تا فرمانبرداريمان را بسنجد،

وَنَهانا لِيَبْتَلِىَ شُكْرَنا، فَخالَفْنا عَنْ‏طَريقِ اَمْرِهِ،وَ رَكِبْنا مُتُونَ 

و از انجام محرمات نهى فرمود تا شكر ما را بيازمايد، بعد از اين همه لطف از فرمانش سر پيچيديم، و بر مركب محرماتش

زَجْرِهِ، فَلَمْ يَبْتَدِرْنا بِعُقُوبَتِهِ، وَ لَمْ يُعاجِلْنا بِنِقْمَتِهِ، بَلْ 

سوار شديم، با اين همه به عقوبت ما شتاب ننمود،و بر انتقام ما عجله نكرد، بلكه 

تَاَنّانا بِرَحْمَتِهِ تَكَرُّماً، وَانْتَظَرَ مُراجَعَتَنا بِرَاْفَتِهِ حِلْماً.

از سرِ رحمت و از باب كرم با ما مدارا فرمود، و از سرِ مهربانى و از باب حلم بازگشت ما را از راه خطا انتظار كشيد. 

وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى دَلَّنا عَلَى التَّوْبَةِ الَّتى لَمْ‏نُفِدْها اِلاّ مِنْ فَضْلِهِ،

سپاس خداى را كه ما را به توبه و بازگشت راهنمايى كرد كه اين حقيقت را جز از عطاى او نيافتيم، 

فَلَوْلَمْ نَعْتَدِدْ مِنْ فَضْلِهِ اِلاّ بِها لَقَدْ حَسُنَ بَلآؤُهُ عِنْدَنا، وَ جَلَّ 

اگر همين يك عنايت را از فضل او به حساب آوريم هر آينه اِنعام او درباره ما نيكو، و احسانش

اِحْسانُهُ اِلَيْنا، وَ جَسُمَ فَضْلُهُ عَلَيْنا، فَماهكَذا كانَتْ سُنَّتُهُ فِى

در حق ما بزرگ، و بخشش او بر ما عظيم است، زيرا روش او در پذيرش 

التَّوْبَةِ لِمَنْ كانَ قَبْلَنا، لَقَدْ وَضَعَ عَنَّا مالا طاقَةَ لَنا بِهِ، وَ 

توبه در رابطه با گذشتگان چنين نبوده، بدون شك آنچه را در توانايى ما نبوده از ما برداشته،و

لَمْ‏يُكَلِّفْنا اِلاّ وُسْعاً، وَ لَمْ‏يُجَشِّمْنا اِلاّ يُسْراً، وَ لَمْ يَدَعْ لِأَحَدٍ مِنّا 

جز در خور امكان ما به ما تكليف نفرموده، و ما را به غير از كار آسان وانداشته، و در اين زمينه براى هيچ كدام از ما 

حُجَّةً وَ لا عُذْراً، فَالْهالِكُ مِنّا مَنْ هَلَكَ عَلَيْهِ، وَالسَّعيد

حجت و بهانه‏اى باقى نگذاشته، پس در ميان ما بدبخت كسى است كه برخلاف رضاى او ترك طاعت كند، و خوشبخت 

مِنّا مَنْ رَغِبَ اِلَيْهِ. وَالْحَمْدُ لِلَّهِ بِكُلِّ ما حَمِدَهُ بِهِ اَدْنى‏ مَلآئِكَتِه

از ما كسى است كه به سوى او توجه نمايد. و سپاس خداى را به كلّ آن سپاسى كه نزديكترين ملائكه

اِلَيْهِ، وَاَكْرَمُ خَليقَتِهِ عَلَيْهِ، وَاَرْضى‏ حامِدِيهِ لَدَيْهِ، حَمْداً 

به او، و گرامى‏ترين آفريدگان نزد او، و پسنديده‏ترين ستايشگران آستان او. وى را ستوده‏اند، سپاسى

يَفْضُلُ سآئِرَ الْحَمْدِ كَفَضْلِ رَبِّنا عَلى‏ جَميعِ خَلْقِهِ،

بالاتر از سپاس ديگر سپاسگزاران مانند برترى پروردگارمان بر تمام مخلوقات، و او را

الْحَمْدُ مَكانَ كُلِّ نِعْمَةٍ لَهُ عَلَيْنا وَ عَلى‏ جَميعِ عِبادِهِ الْماضينَ 

سپاس و حمد دربرابر تمام نعمت‏هاى او كه به ما و به بندگانش که در گذشته بوده اند و باقی بندگانش

وَالْباقينَ، عَدَدَ ما اَحاطَ بِهِ عِلْمُهُ مِنْ جَميعِ الْاَشْيآءِ، وَمَكانَ 

كه هستند و مى‏آيند دارد، سپاسى به عدد تمام اشياء كه دانش او بر آن احاطه دارد، 

كُلِّ واحِدَةٍ مِنْها عَدَدُها اَضْعافاً مُضاعَفَةً اَبَداً سَرْمَداً اِلى‏ 

و چندين مقابل هر يك از آنها به طور جاويد و هميشگى 

يَوْمِ الْقِيمَةِ، حَمْداً لامُنْتَهى‏ لِحَدِّهِ، وَ لاحِسابَ لِعَدَدِهِ، وَلا 

تا روز قيامت، سپاسى كه حدش را پايانى، و شماره آن را حسابى، و پايان 

مَبْلَغَ لِغايَتِهِ، وَ لاَانْقِطاعَ لِأِمَدِهِ، حَمْداً يَكُونُ وُصْلَةً اِلى‏ 

آن را نهايتى، و مدت آن را انقطاعى نباشد، سپاسى كه باعث رسيدن به 

طاعَتِهِ وَ عَفْوِهِ، وَ سَبَبَاً اِلى‏ رِضْوانِهِ، وَ ذَريعَةً اِلى‏ مَغْفِرَتِهِ، 

طاعت و بخشش او، و سبب رضا و خشنودى او، و وسيله آمرزش او، 

وَ طَرِيقاً اِلى‏ جَنَّتِهِ، وَ خَفيراً مِنْ نَقِمَتِهِ، وَ اَمْناً مِنْ غَضَبِهِ، 

و راه به سوى بهشت او، و پناه از انتقام او، و ايمنى از غضب او،

وَ ظَهيراً عَلى‏ طاعَتِهِ، وَ حاجِزاً عَنْ مَعْصِيَتِهِ، وَ عَوْناً 

و يار و مددكار بر طاعت او، و مانع از معصيت او، و كمك بر 

عَلى‏ تَاْدِيَةِ حَقِّهِ وَ وَظآئِفِهِ،حَمْداً نَسْعَدُ بِهِ فِى السُّعَدآءِ 

اداء حق و وظائف حضرت او باشد، سپاسى كه به سبب آن در گروه نيكبختان 

مِنْ اَوْلِيآئِهِ، وَ نَصيرُ بِهِ فى نَظْمِ الشُّهَدآءِ بِسُيُوفِ اَعْدآئِهِ، 

از دوستانش درآئيم، و در سلك شهيدان به شمشير دشمنانش قرار گيريم، 

اِنَّهُ وَلِىٌّ حَميدٌ.

كه همانا حضرت او يارى دهنده و ستوده است.

نظر دهید »
نعل اسب نماد خوش شانسی؟
ارسال شده در 21 مهر 1396 توسط مائده در بدون موضوع

​❌ اینکه میگویند «نعل اسب نماد خوش شانسی» است، ریشه در کجا دارد؟
🔥وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ.

خدا لعنت کند امّتى را که مرکب ها را زین کردند و لگام زدند و آماده جنگ با تو شدند.
📝وأما بنو السرج: فأولاد الذین أسرجت خیله لدوس جسد الحسین (علیه السلام)، ووصل بعض هذه الخیل إلى مصر، فقلعت نعالها من حوافرها وسمرت على أبواب الدور لیتبرک بها، وجرت بذلک السنة عندهم حتى صاروا یتعمدون عمل نظیرها على أبواب دور أکثرهم.
◼️بنو سرج فرزندان کسانی هستند که اسبانشان را زین کردند و نعل زدند تا جسد امام حسین (صلوات الله علیه) را لگدمال کنند.

▪️برخی از این اسبان به مصر رسیدند و نعلهایشان را از سُم اسبان کَندند و براى تبرک به در خانه ‏ها کوبیدند و این کار سنت آنها گردید تا اینکه مانند آن نعلها را ساختند و بر در بیشتر خانه ها کوبیدند.

📜التعجب،کراجکی،ص 116

📚خاتمة مستدرک الوسائل 3/137

نظر دهید »
چقدر خوبه که ...
ارسال شده در 21 مهر 1396 توسط مائده در بدون موضوع

ﺑﯿﺎﯾﺪ ﯾﻪ ﻟﯿﺴﺖ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﻢ؛

ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺳﻄﺮﺵ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﻪ…

“ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﮐﻪ …”
ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ:

ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﻫﻨﻮﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﻢ…

ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻤﻢ…

ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻡ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻡ…

ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﻫﻨﻮﺯ ﺁﺑﯽ آﺳﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ…

ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﺭﻭ ﺣﺲ ﮐﻨﻢ…

ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ که…
ﺑﯿﺎﯾﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ،

ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺑﯿﺎﺭﯾﻢ…

ﻧﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﻣﻮﻥ ﺭﻭ!

ﺧﺪﺍﺟﻮﻥ! ﺷﮑﺮﺕ…

نظر دهید »
ایرانیان آخرالزمان چگونه اند؟
ارسال شده در 21 مهر 1396 توسط مائده در بدون موضوع

​#سخنرانی_استاد_پناهیان 

⭐️ایرانیان آخرالزمان چگونه اند؟

✳️بحث سوره ی محمد(ص) در مورد درگیری های بین اسلام و کفر است و در آخر آیه ی آخر سوره می فرماید که “اگر پای دین نایستید خدا قوم دیگری را به جای شما می آورد و آنان دیگر مانند شما نخواهند بود.” (وَإِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لَا یَکُونُوا أَمْثَالَکُمْ)

این تعبیر، تعبیر بسیار بالایی است و در واقع خدا سنگ تمام گذاشته است! در ابتدای این سوره خدا می فرماید ” کسانی که در راه خدا کشته می شوند، خدا اثر اعمال آنها را تباه نمی کند.” این نهایت تحویل گرفتن خدا از کار شهداست!!! ولی در مورد آن قوم می گوید که آنها برتر از اصحاب پیامبرند!!
✳️تمامی شیعه و سنی نقل کرده اند که از پیامبر پرسیدند که این قوم که از ما بهترند چه کسانی هستند؟ حضرت اشاره به سلمان کردند و فرمودند: قوم این مرد!
✳️ همچنین خداوند در سوره ی مائده می فرماید : (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ۚ ذَٰلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)

[سورة المائدة 54]

علامه طباطبایی می گوید این آیه مختص شیعیان علی (ع) است. چون آیه ی ولایت آیه ی بعدی این آیه است. (انما ولیکم الله …) 

🖍باز اصحاب از پیامبر پرسیدند اینها چه کسانی هستند؟ حضرت به شانه ی سلمان زدند و گفتند: این قوم، قوم سلمان هستند. 

🖍خدا در این آیه می فرماید من آنها را دوست دارم و آنان نیز مرا دوست دارند. جای دیگری در قرآن نداریم که خدا از محبت خودش این چنین صحبت کرده باشد.

🖍در آیه از تعبیر “سَوفَ” استفاده کرده که به معنای آینده ی دور است و به تعبیر علامه ، آیه آخرالزمان است و در مورد ظهور قومی در آخرالزمان در ایران است.
✳️ویژگیهای این قوم

1. خدا آنها را دوست دارد و آنها نیز خدا را دوست دارند.

🖍چگونه؟ روایت داریم “احب الله من احب حسیناً “: خدا دوست دارد هر کسی را که حسین را دوست داشته باشد. پس این قوم آنقدر امام حسین را دوست دارند و برایش گریه می کنند که خدا علاقه ی خود به اینها را اعلام کرد!
2. در مقابل مومنین فروتنند.(أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ). اول فروتنی با مومنین را می گوید بعد سرسختی با کافران. یعنی این مهم تر و دشوارتر است از سختی کردن با کفار. 

🖍امام صادق (ع) می فرمایند:ه از خطای برادر دینی ات بگذر تا سرمایه ای باشد برای مقابله با دشمنان دین.
3.با کافران سرسختند(أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ)
4. در راه حق از سرزنش نمی هراسند.
✳️از دوران دفاع مقدس تربیت این قوم شروع شد. تربیت مدیران آگاه ، مدبر، شجاع و با تقوا. در این زمان جا نمانیم از این قوم فوق العاده که خدا می گوید که آنها را دوست دارد!!
حسینیه آیت الله حق شناس- محرم 93- 

نظر دهید »
امیری حسین و نعم الامیر
ارسال شده در 21 مهر 1396 توسط مائده در بدون موضوع

​✅ آیا می دانید شهیدی که در روز عاشورا گفت (امیری حسین و نعم الامیر) یک ایرانی تُرک بود؟
🔸اَسلَم بن عَمرو یکی از موالی (غیر عرب) هایی بود که پدرش در زمان حمله به ایران از منطقه دیلم (نزدیک قزوین) به کوفه آورده شد. ایشان از زمان حرکت امام حسین علیه السلام از مدینه تا مکه و بعد از آن تا کربلا همراه و نویسنده حضرت بود. روز عاشورا از امام اذن میدان گرفت و رجز می خواند که (امیری حسین و نعم الامیر) و هنگامی که بر روی زمین افتاد، امام حسین علیه السلام به سمت او شتافت و او را در آغوش کشید و امام گونه خود را بر روی گونه او گذاشت. سپس چشم هایش را باز کرد و تبسم کرد و به خود مباهات کرد و سپس به شهادت رسید.
🔸این سرگذشت شخصی است ایرانی و از نژاد تُرک که امام معصوم اینگونه مانند حضرت علی اکبر علیه السلام به سمت او می آید و او را در لحظات آخر حیاتش به آغوش می کشد. 
📚منابع:ر.ک أعیان الشیعة - السید محسن الأمین - ج 3 ص 304 - وأبوه عمرو کان من الأتراک ، ولعله الغلام الترکی المشهور مستدرکات علم رجال الحدیث - الشیخ علی النمازی الشاهرودی - ج 1 ص 601 - کربلاء ، الثورة والمأساة - أحمد حسین یعقوب - ص 325 و…

نظر دهید »
حدیث قدسی
ارسال شده در 21 مهر 1396 توسط مائده در بدون موضوع

حدیث نوزدهم

ای فرزند آدم با من انصاف نداشتی ، زیرا تو را بوجود آوردم در حالیکه قبل از آن چیزی نبودی ، و تو را بشری با خلقت معتدل قرار دادم ( و نقصی در آفرینش تو نیست ) تو را از عصاره ای از گل آفریدم ، سپس تو را نطفه ای در جایگاه استواری ( رَحِم ) قرار دادم ، سپس نطفه را خون بسته ، و خون بسته را گوشت پاره و باز آن گوشت را استخوان و سپس بر استخوانها گوشت پوشاندم ، پس از آن خلقتی دیگر انشاء نمودم.

ای فرزند آدم آیا کس جز من توانایی اینکار را دارد ؟ سپس سنگینی تو را در ( شکم ) مادرت سبک و آسان نمودم تا بواسطه تو به ستوه نیاید و آزار نبیند ، سپس به معده و روده ها الهام کردم که وسعت یابد ، و به اعضا که از هم جدا گردید پس معده و روده ها پس از تنگی ، وسعت یافت و اعضا پس از آمیختگی از هم جدا گردید سپس به فرشته موکل به رَحِمها وحی کردم که تو را از شکم مادرت خارج سازد و بوسیله پری از بال خویش تو را از شکم مادر رها کرد ؛ بعد از آن توجه به تو نمودم و دیدم که مخلوق ضعیف و ناتوانی هستی ، در سینه مادرت پستانی مخصوص ( تغذیه ) تو قرار دادم تا در تابستان شیر خنکی و در زمستان شیر گرمی بیاورد و آن شیر « گوارا » را از میان پوست و گوشت و خون و رگها خارج نمودم ( تا غذای تو باشد )

سپس در قلب مادر تو « رحمت » و در قلب پدرت « مهربانی » نسبت به تو تربیت نموده و غذای تو را فراهم می کنند و تا تو را نخوابانند خود به خواب نمی روند.

ای فرزند آدم اینکارها را که نسبت به تو انجام دادم نه به خاطر آن بود که شایسته آن بودی یا با انجام اینکار نیازی از من برطرف می شد ( بلکه من بی نیازم و حکمت من اقتضای انجام این کارها را داشت ).

ای فرزند آدم زمانی که دندان تو بر آمد و قدرت قطع و بریدن پیدا نمود ، به تو میوه تابستان و میوه زمستان را در وقت مخصوصش ، روزی کردم ( اما همانطوری که گفتم با وجود این همه نعمتها ، انصاف را نسبت به من رعایت نکردی ) وقتی شناختی که من پروردگار تو هستم نافرمانی مرا کردی ( با این وجود) اکنون که نافرمانی مرا نمودی ، مرا بخوان زیرا من ( به تو ) نزدیکم و تو را اجابت می کنم ، مرا بخوان که من آمرزنده مهربانم.

نظر دهید »
کمک امام زمان به مرد عاشق
ارسال شده در 21 مهر 1396 توسط مائده در بدون موضوع

​این داستان در مورد فردی است که عاشق دختر همسايه شده بود. او برای رسيدن به عشقش هر کاری می‌کند ولی در آخر متوسل به درگاه امام زمان (عج) می‌شود، که با عنایت حضرت صاحب الزمان (عج) از بیماری نجات یافت و به دختر مورد علاقه‌اش رسید.

نکات بسيار تامل برانگيز در اين داستان وجود دارد. از جمله اينکه زيارت وجود مقدس حضرت می‌تواند نصيب هر کسی شود (و اين نيست که خاص عرفا يا خواص باشد) و ثانيا برای ديدار حضرت لازم نيست که حتما درخواست بسيار عارفانه‌ای داشته باشی. ظاهرا کيفيت درخواست مهم است نه نوع درخواست. اينکه هر چی می‌خواهی را خالصانه طلب کنی.

شيخ باقر کاظمی مجاور در نجف حديث کرد که در نجف اشرف مرد مومنی بود که شيخ محمد حسن سريره نام داشت. او در سلک اهل علم، مرد با صداقتی بود. بيمار بود و در نهايت تنگدستی و فقر و احتياج زندگی می‌کرد. حتی قوت و غذای روزانه خود را نداشت و بيش تر اوقات به خارج نجف در بيابان نزد اعراف اطراف نجف می‌رفت تا اين که قُوت و آذوقه ای برايی خود تهيه کند امّا آنچه به دست می‌آورد او را کفايت نمی‌کرد . با همين حال, سخت دوست داشت با دختری از اهل نجف ازدواج کند که عاشق او شده بود و او را از خانواده‌اش خواستگاری کرده بود اما فاميل های آن زن، به سبب فقر و تهی‌دستی شيخ، به او جواب مثبت نداده بودند و او از جهت اين ابتلا در همّ و غمّ شديد بود.

هنگامی که تهی دستی و بيماری او شدت يافت و از ازدواج با آن زن ناامید شد تصميم گرفت چهل شب چهارشنبه به مسجد کوفه رود تا بلکه حضرت صاحب الامر (عجل اللّه فرجه) را از ناحيه‌ای که نمی‌داند ببيند و مراد خود از او بگيرد.

شيخ باقر می‌گويد: شيخ محمد گفت: «من چهل شب چهارشنبه مواظبت کردم بر رفتن به مسجد کوفه! هنگامی که شب آخر فرا رسيد شب زمستانی و تاريکی بود و باد تندی می‌وزيد و کمی هم باران می‌باريد و من هم در دکّه‌های درب ورودی مسجد کوفه يعنی دکّه شرقی مقابل در اول که هنگام ورود به مسجد طرف چپ است نشسته بودم و نمی‌توانستم به سبب خونی که در اثر سرفه از سينه‌ام می‌آمد به داخل مسجد روم و با من هم چيزی نبود که خود را از سرما حفظ کنم و اين وضعيت، سينه ام را تنگ کرده و بر غم و غصه من شدت بخشيده و دنيا در چشمم تيره شده بود و با خود فکر می‌کردم که اين 39 شب به پايان رسید و اين آخرين شب است و من کسی را نديدم و چيزی هم بر من ظاهر نشد و من گرفتار اين سختی عظيم هستم و اين همه سختی و مشقت و ترس را در اين چهل شب تحمل کردم که از نجف به مسجد کوفه آمدم و حاصل آن ياس و نااميدی از ملاقات و برآورده شدن حاجاتم بود.

در همین زمان که در فکر بودم و کسی در مسجد نبود، آتشی روشن کردم تا قهوه‌ای را که از نجف با خود آورده بودم گرم کنم. زيرا عادت به آن داشتم و نمی‌توانستم آن را ترک کنم و قهوه هم بسيار کم بود. ناگهان شخصی را ديدم که از ناحيه در اول, به سوی من می آمد.

هنگامی که او را از دور مشاهده کردم ناراحت شدم و با خود گفتم اين عرب بيابانی از اطراف مسجد نزد من آمده است تا قهوه مرا بنوشد و من بدون قهوه در اين شب تاريک  نمی‌توانم بمانم و اين امر هم بر اندوه من اضافه کرد. در اين بين که من در انديشه بودم او نزديک من آمد و به من را به اسم سلام کرد و در برابرم نشست و من متعجب شدم از اين که او اسم مرا می‌داند و گمان کردم از اعراب اطراف نجف است که من نزد او می‌روم .

از او سوال کردم از کدام قبيله هستی؟ فرمود: «از بعضي از آنها.» من شروع کردم به شمردن طوايف اعراب اطراف نجف. او در پاسخ جواب می داد: «نه !!» و من هر طايفه‌ای را ذکر می‌کردم او می‌فرمود: «از آنها نيستم.» اين امر مرا خشمگين کرد و به او گفتم: «آری تو از طريطره هستی» و اين را به صورت استهزا گفتم و اين لفظی است که معنی ندارد. او از سخن من تبسّم کرد و فرمود: «چيزی بر تو نيست که من از کجا باشم اما چه چيز سبب شده که تو به اينجا آمده ای؟»

من به او گفتم: «برای چه سوال می کنی؟» فرمود: «ضرری به تو نمی رسد اگر ما را خبر کنی.» من از حسن اخلاق و شيرينی طبع و گفتار او تعجب کردم و دلم ميل به او پيدا کرد و او هر مقدار سخن می‌گفت محبت من به او زيادتر می‌گشت. براي او سيگار از تتن درست کردم و به او دادم فرمود: «تو بکش من نمی کشم.» در فنجان برای او قهوه ريختم و به او دادم، او گرفت و کمی از آن نوشيد و باقی را به من داد و فرمود: «تو آن را بنوش.» من آن گرفتم و نوشيدم و تعجب کردم که او تمام فنجان را ننوشيده بود اما محبت من هر آن به او زياد می‌شد. به او گفتم:« ای برادر! خداوند تو را در اين شب به سوی من فرستاده تا انيس من باشی.» آيا با من نمی‌آيی که نزد قبر مسلم(ع) برويم و آنجا بنشينيم و با يکديگر صحبت کنيم؟» فرمود: «با تو می‌آيم اما جريان خودت را بگو.»

من نیز جریان خود را به او گفتم: «من واقع را برای شما می‌گويم، من در نهايت فقر و نيازمندی هستم. از آن وقتی که خود را شناختم و با اين فقر مبتلا به سرفه هستم و سال هاست که خون از سينه ام بيرون می‌آيد و معالجه آن را نمی‌دانم و به دختری از اهل محلّه مان در نجف اشرف تعلق خاطر پيدا کرده‌ام و به سبب تنگدستی ميسر نشده است که او را بگيرم. گروهی از دوستان مرا مغرور کردند و به من گفتند که در حاجت‌های خود  به صاحب الزمان(عج) متوسل شو و به همین خاطر چهل شب چهارشنبه در مسجد کوفه بيتوته نما که او را خواهی ديد و حاجت تو را برآورده سازد و اين آخرين شب از چهل شب است و من در اين شب چيزی نديدم و در اين شب ها من تحمل مشقت های زيادی کردم و اين سبب آمدن من و اين خواسته ها و حوائج من می‌باشد.»

آن شخص در حالی که من غافل بودم و توجه نداشتم به من فرمود: «اما سينه ات خوب شد و اما آن زن را به زودی می‌گيری و اما تهی دستی و فقر تو باقی می‌ماند تا از دنيا بروی.» من هيچ توجه به اين سخنان نداشتم و به او گفتم: «به کنار قبر مسلم نمی‌روی؟» فرمود: «برخيز»، برخاستم و متوجه جلوی خود بودم. هنگامی که وارد زمين مسجد شدم به من فرمود: «آيا نماز تحيت مسجد نمی خوانی؟» گفتم: «چرا می‌خوانم»، سپس او نزديک شاخص که در مسجد است ايستاد و من هم پشت سر او به فاصله ايستادم و تکبيرة الاحرام گفم و مشغول قرائت سوره فاتحه شدم.

من مشغول نماز بودم و سوره حمد را می‌خواندم. او نيز فاتحه را قرائت می‌نمود اما من قرائت احدی را همانند او از زيبايی نشنيده بودم. در آن هنگام با خود گفتم: «شايد اين شخص صاحب الزمان (ع) باشد و ياد سخنان او افتادم که دلالت بر آن می‌کرد.» هنگامی که اين مطلب در دلم خطور کرد, آن بزرگوار در حال نماز بود. ناگهان نور عظيمی او را احاطه کرد که ديگر شخص آن بزرگوار را به سبب آن نور نمی‌ديدم اما او همچنان نماز می‌خواند و من صدای او را می‌شنيدم. بدنم به لرزه افتاد و از ترس نمی‌توانستم نماز را قطع کنم. پس نماز را به صورتی که بود تمام کردم و نور از سطح زمين به بالا متوجه شد و من ندبه و گريه می‌کردم و از سوء ادبم با او در مسجد معذرت خواهی می‌نمودم. به او گفتم: «شما صادق الوعد هستيد و مرا وعده داديد که با من نزد قبر مسلم برويم»، در آن هنگام که با آن نور تکلم می‌گفتم ديدم آن نور به سمت حرم مسلم حرکت کرد و من نیز با او حرکت کردم. آن نور داخل حرم شد و در بالاي قُبّه قرار گرفت و همچنان بود و من گريه و ندبه می‌کردم تا فجر دميد و آن نور عروج کرد.

هنگامی که صبح شد متوجه قول او شدم که فرمود: «سينه ات خوب شد.» ديدم سينه‌ام صحيح و سالم است و ديگر سرفه نمی‌کنم و يک هفته بيش نگذشت که خداوند گرفتن آن زن همسايه را آسان کرد و از جايی که گمان نمی‌کردم فراهم شد. اما فقر و تهی‌دستی‌ام همچنان باقی ماند همان‌طور که حضرت صاحب الزمان (صلوات اللّه و سلامه عليه و علي آبائه الطاهرين) خبر داده بود.

منبع:امام مهدی، نظری منفرد، حکايت 10

 

1 نظر »
  • 1
  • ...
  • 56
  • 57
  • 58
  • ...
  • 59
  • ...
  • 60
  • 61
  • 62
  • ...
  • 63
  • ...
  • 64
  • 65
  • 66
  • ...
  • 72

موضوعات

  • همه
  • آشپزی
  • آموزشی
  • احکام
  • امام علی
    • جزوه درسی
  • ایران
  • بدون موضوع
  • تربیت کودک
  • ترفند
  • تلنگر
  • جالب
  • جزوه و نمونه سوال
  • حدیث
  • حرف دل
  • خانه داری
  • خدا
  • خلاقیت
  • داستان
  • داستان مبارزه با دشمنان خدا
  • دانستنی ها
  • دلنوشته
  • رمان عاشقانه ای برای تو
  • رمان نسل سوخته
  • روانشناسی
  • سیاسی
  • شبهه
  • شهدا
  • ضرب المثل
  • طنز
  • عاشقانه
  • فاطمه سلام الله علیها
  • قرآن کریم
  • قشم
  • قصه معراج پیامبراکرم
  • معما
  • مهدویت
  • نرم افزار
  • نماز
  • همسرداری
  • پاورپوینت
  • پزشکی
  • پندآموز
  • پژوهش
  • کلیپ

مطالب با رتبه بالا

  • یادمون باشه... (5.00)
  • دنیا بدون آدماش (5.00)
  • معما تست هوش (5.00)
  • جنبش من باکره نیستم(کلیپ) (5.00)
  • ویژگی های یک پژوهشگر موفق (5.00)
  • مبارزه با دشمنان خدا (5.00)
  •  ساندیس (5.00)
  • من حجاب نمیخوام (5.00)
  • داستان قاضی مصری (5.00)
  • راه رسیدن به آرامش (5.00)
  • قشنگ حرف بزنیم (5.00)
  • زلزله تهران (5.00)
  • ماجرای همه چیزخواری چینی ها (5.00)
  • این متن را باید با طلا نوشت (5.00)
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

جستجو

کاربران آنلاین

  • فائزه ابوالقاسمی

آمار

  • امروز: 348
  • دیروز: 1746
  • 7 روز قبل: 5994
  • 1 ماه قبل: 6856
  • کل بازدیدها: 231993

رتبه

    اوقات شرعی

    امروز: چهارشنبه 19 آذر 1404
    اوقات شرعی به افق:
    • اذان صبح اذان صبح:
    • طلوع آفتاب طلوع آفتاب:
    • اذان ظهر اذان ظهر:
    • غروب آفتاب غروب آفتاب:
    • اذان مغرب اذان مغرب:
    • نیمه شب شرعی نیمه شب شرعی:
    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان